با یاد دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیاد آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یاددهی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). یاد دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاطر داشتن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) : چون بتذکیر و بنسیان قادرند بر همه دلهای خلقان قادرند. مولوی. ، پند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). پند کردن و نصیحت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). موعظت. ارشاد گمراهان: فذکر فما انت بنعمه ربک بکاهن و لا مجنون. (قرآن 52 / 29). فذکر انما انت مذکر. (قرآن 88 / 21). سالها آنجا بماند در نیکوداشتی هرچه نیکوتر که مرد یگانه روزگار بود در علم و تذکیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). نوح نهصد سال در راه سوی بود هر روزیش تذکیر نوی. مولوی. شیر و آهو جمع گردد آن زمان سوی تذکیرش مغفل این از آن. مولوی. گفت زآن فصلی حذیفه با حسن تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن. مولوی. ، حروف را مذکر کردن. (تاج المصادر بیهقی). مذکر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به نری منسوب کردن. خلاف تأنیث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد تأنیث. (اقرب الموارد). مذکر گردانیدن کلمه. (المنجد) ، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
با یاد دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیاد آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یاددهی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). یاد دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاطر داشتن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) : چون بتذکیر و بنسیان قادرند بر همه دلهای خلقان قادرند. مولوی. ، پند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). پند کردن و نصیحت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). موعظت. ارشاد گمراهان: فذکر فما انت بنعمه ربک بکاهن و لا مجنون. (قرآن 52 / 29). فذکر انما انت مذکر. (قرآن 88 / 21). سالها آنجا بماند در نیکوداشتی هرچه نیکوتر که مرد یگانه روزگار بود در علم و تذکیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). نوح نهصد سال در راه سوی بود هر روزیش تذکیر نوی. مولوی. شیر و آهو جمع گردد آن زمان سوی تذکیرش مغفل این از آن. مولوی. گفت زآن فصلی حذیفه با حسن تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن. مولوی. ، حروف را مذکر کردن. (تاج المصادر بیهقی). مذکر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به نری منسوب کردن. خلاف تأنیث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد تأنیث. (اقرب الموارد). مذکر گردانیدن کلمه. (المنجد) ، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
یاد کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نگه داشتن چیزی در ذهن. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (المنجد) ، ذکر نمودن، و بکسر خطاست، چرا که سوای تبیان و تلقای، هیچ مصدری بر وزن تفعال بکسر نیامده مگر اسم جنس و صفات، برین وزن اکثر می آید چنانکه تمثال و تمساح و تلعاب بمعنی بسیار بازی کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
یاد کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نگه داشتن چیزی در ذهن. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (المنجد) ، ذکر نمودن، و بکسر خطاست، چرا که سوای تبیان و تلقای، هیچ مصدری بر وزن تفعال بکسر نیامده مگر اسم جنس و صفات، برین وزن اکثر می آید چنانکه تمثال و تمساح و تلعاب بمعنی بسیار بازی کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
تیز کردن آتش. (زوزنی) (آنندراج). برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گلو بریدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گلو بریدن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح فقه) ذبح شرعی است و آن رفتن خون متعارف است از حیوان بسبب قطع اوداج اربعه در حیوانی که او را نفس سانکه بود. رجوع به ذبح شود، برافروخته شدن آتش جنگ. (المنجد) ، کلانسال گردیدن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلانسال و تناور گردیدن مرد. (اقرب الموارد) (المنجد)
تیز کردن آتش. (زوزنی) (آنندراج). برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گلو بریدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گلو بریدن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح فقه) ذبح شرعی است و آن رفتن خون متعارف است از حیوان بسبب قطع اوداج اربعه در حیوانی که او را نفس سانکه بود. رجوع به ذبح شود، برافروخته شدن آتش جنگ. (المنجد) ، کلانسال گردیدن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلانسال و تناور گردیدن مرد. (اقرب الموارد) (المنجد)
اندازه کردن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اندازه کردن چیزی. (المنجد) ، دست در فرج اشتر کردن تا بچه نر است یا ماده. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، لمس کردن مذمره. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به مذمر شود
اندازه کردن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اندازه کردن چیزی. (المنجد) ، دست در فرج اشتر کردن تا بچه نر است یا ماده. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، لمس کردن مذمره. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به مذمر شود
لویشه بر سر ستور کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بستن پستان ناقه را بپارچه تا از چوب پاره ها که بر پستان بندند آسیبی نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آلودن سر پستان ناقه را به سرگین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سر پستان شتر به سرگین آلودن تا بچه شیر نخورد. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، سیاه کردن علت دندان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لویشه بر سر ستور کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بستن پستان ناقه را بپارچه تا از چوب پاره ها که بر پستان بندند آسیبی نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آلودن سر پستان ناقه را به سرگین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سر پستان شتر به سرگین آلودن تا بچه شیر نخورد. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، سیاه کردن ِ علت ْ دندان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
بامداد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پیش آمدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیش شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گزاردن نمازگزار نماز را اول وقت آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آمدن نماز را در اول وقت آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بامداد رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بامداد آمدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمدن کسی را بامداد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن بسوی کسی هر وقت که باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پگاه خیزانیدن کسی را بر یاران او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بامداد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پیش آمدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیش شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گزاردن نمازگزار نماز را اول وقت آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آمدن نماز را در اول وقت آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بامداد رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بامداد آمدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمدن کسی را بامداد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن بسوی کسی هر وقت که باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پگاه خیزانیدن کسی را بر یاران او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
پر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، (مص ل) کلان گردیدن شکم کودک و نیکو شدن حال او. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و رجوع به تزکر در همین لغت نامه شود
پر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، (مص ل) کلان گردیدن شکم کودک و نیکو شدن حال او. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و رجوع به تزکر در همین لغت نامه شود