یاد کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نگه داشتن چیزی در ذهن. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (المنجد) ، ذکر نمودن، و بکسر خطاست، چرا که سوای تبیان و تلقای، هیچ مصدری بر وزن تفعال بکسر نیامده مگر اسم جنس و صفات، برین وزن اکثر می آید چنانکه تمثال و تمساح و تلعاب بمعنی بسیار بازی کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
یاد کردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نگه داشتن چیزی در ذهن. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (المنجد) ، ذکر نمودن، و بکسر خطاست، چرا که سوای تبیان و تلقای، هیچ مصدری بر وزن تفعال بکسر نیامده مگر اسم جنس و صفات، برین وزن اکثر می آید چنانکه تمثال و تمساح و تلعاب بمعنی بسیار بازی کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
تذکره، کتابی که در آن شرح احوال شاعران یا دانشمندان یا عارفان و مشایخ صوفیه نوشته شده باشد، آنچه موجب یادآوری شود، وسیلۀ یادآوری، یادداشت، یادآوری، گذرنامه
تذکره، کتابی که در آن شرح احوال شاعران یا دانشمندان یا عارفان و مشایخ صوفیه نوشته شده باشد، آنچه موجب یادآوری شود، وسیلۀ یادآوری، یادداشت، یادآوری، گذرنامه
آن زن که همه بچۀ نر زاید. (مهذب الاسماء). نرزاینده. (دستورالاخوان). زن که همه پسر زاید و عادتش پسر زادن باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). و کذلک الرجل. (از اقرب الموارد). مرد و زنی که همیشه از او پسر حاصل شود. (فرهنگ خطی). مقابل مئناث. (یادداشت مؤلف). ج، مذاکیر. (مهذب الاسماء) ، زمینی که گیاه درشت و غلیظ و خشن رویاند یا در آن گیاه نروید و معنی نخستین غالب است. (از متن اللغه) : ارض مذکار، تنبت ذکورالبقل. (اقرب الموارد) ، فلات مذکار، دشت هولناک که در آن جز مردان دلاور نروند. (منتهی الارب). فلات هولناکی که آن را جز مردان نتوانند پیمود. گفته اند: و انفض الارض انها مذکار. (از اقرب الموارد)
آن زن که همه بچۀ نر زاید. (مهذب الاسماء). نرزاینده. (دستورالاخوان). زن که همه پسر زاید و عادتش پسر زادن باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). و کذلک الرجل. (از اقرب الموارد). مرد و زنی که همیشه از او پسر حاصل شود. (فرهنگ خطی). مقابل مئناث. (یادداشت مؤلف). ج، مذاکیر. (مهذب الاسماء) ، زمینی که گیاه درشت و غلیظ و خشن رویاند یا در آن گیاه نروید و معنی نخستین غالب است. (از متن اللغه) : ارض مذکار، تنبت ذکورالبقل. (اقرب الموارد) ، فلات مذکار، دشت هولناک که در آن جز مردان دلاور نروند. (منتهی الارب). فلات هولناکی که آن را جز مردان نتوانند پیمود. گفته اند: و انفض الارض انها مذکار. (از اقرب الموارد)
دارویی باشد که طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را بدان پیوند کنند و آن معدنی و مصنوعی هر دو می باشد، معدنی از چشمه برمی آید و مانند برف و یخ، و مصنوعی آنست که یک جزو نمک و یک جزو قلیا و سه جزو بوره در دیگ ریزند و شیر گاومیش، آن مقدار که اجزاء را بپوشاند، در دیگ کنند و چندان بجوشانند که سخت شود و آنرا بعربی ملح الصناعه خوانند. (برهان) (از انجمن آرا). و اشه که معرب آن اشق است همین خاصیت و طبیعت دارد، از برهان نقل شد، در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا). دوایی است که به هندی سها گویند و بکاف عربی دیده نشده. (از مدار و برهان از غیاث اللغات) (آنندراج). دارویی که بوره نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی است از نمک بورقی و آن به ذوب طلا و نرمی آن کمک کند. قسمی از آن معدنی است که با طلا و مس در جوانب معدن یافت شود و مصنوع آن از ادرار (بول) و غیره بدست آید. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بحرالجواهر و ترجمه ضریر انطاکی ص 100 و نزهه القلوب و الجماهر ص 254 شود
دارویی باشد که طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را بدان پیوند کنند و آن معدنی و مصنوعی هر دو می باشد، معدنی از چشمه برمی آید و مانند برف و یخ، و مصنوعی آنست که یک جزو نمک و یک جزو قلیا و سه جزو بوره در دیگ ریزند و شیر گاومیش، آن مقدار که اجزاء را بپوشاند، در دیگ کنند و چندان بجوشانند که سخت شود و آنرا بعربی ملح الصناعه خوانند. (برهان) (از انجمن آرا). و اُشه که معرب آن اشق است همین خاصیت و طبیعت دارد، از برهان نقل شد، در فرهنگها نیافتم. (انجمن آرا). دوایی است که به هندی سها گویند و بکاف عربی دیده نشده. (از مدار و برهان از غیاث اللغات) (آنندراج). دارویی که بوره نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی است از نمک بورقی و آن به ذوب طلا و نرمی آن کمک کند. قسمی از آن معدنی است که با طلا و مس در جوانب معدن یافت شود و مصنوع آن از ادرار (بول) و غیره بدست آید. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بحرالجواهر و ترجمه ضریر انطاکی ص 100 و نزهه القلوب و الجماهر ص 254 شود
با یاد دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیاد آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یاددهی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). یاد دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاطر داشتن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) : چون بتذکیر و بنسیان قادرند بر همه دلهای خلقان قادرند. مولوی. ، پند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). پند کردن و نصیحت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). موعظت. ارشاد گمراهان: فذکر فما انت بنعمه ربک بکاهن و لا مجنون. (قرآن 52 / 29). فذکر انما انت مذکر. (قرآن 88 / 21). سالها آنجا بماند در نیکوداشتی هرچه نیکوتر که مرد یگانه روزگار بود در علم و تذکیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). نوح نهصد سال در راه سوی بود هر روزیش تذکیر نوی. مولوی. شیر و آهو جمع گردد آن زمان سوی تذکیرش مغفل این از آن. مولوی. گفت زآن فصلی حذیفه با حسن تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن. مولوی. ، حروف را مذکر کردن. (تاج المصادر بیهقی). مذکر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به نری منسوب کردن. خلاف تأنیث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد تأنیث. (اقرب الموارد). مذکر گردانیدن کلمه. (المنجد) ، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
با یاد دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیاد آوردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یاددهی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). یاد دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاطر داشتن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) : چون بتذکیر و بنسیان قادرند بر همه دلهای خلقان قادرند. مولوی. ، پند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). پند کردن و نصیحت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). موعظت. ارشاد گمراهان: فذکر فما انت بنعمه ربک بکاهن و لا مجنون. (قرآن 52 / 29). فذکر انما انت مذکر. (قرآن 88 / 21). سالها آنجا بماند در نیکوداشتی هرچه نیکوتر که مرد یگانه روزگار بود در علم و تذکیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606). نوح نهصد سال در راه سوی بود هر روزیش تذکیر نوی. مولوی. شیر و آهو جمع گردد آن زمان سوی تذکیرش مغفل این از آن. مولوی. گفت زآن فصلی حذیفه با حسن تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن. مولوی. ، حروف را مذکر کردن. (تاج المصادر بیهقی). مذکر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به نری منسوب کردن. خلاف تأنیث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد تأنیث. (اقرب الموارد). مذکر گردانیدن کلمه. (المنجد) ، پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
نوعی است از نمک بورقی و آن بذوب طلا و نرمی آن کمک کند. قسمی از آن معدنی است که با طلا و مس در جوانب معدن یافت شودو مصنوع آن از ادرار (بول) و غیره بدست آید
نوعی است از نمک بورقی و آن بذوب طلا و نرمی آن کمک کند. قسمی از آن معدنی است که با طلا و مس در جوانب معدن یافت شودو مصنوع آن از ادرار (بول) و غیره بدست آید