جدول جو
جدول جو

معنی تذریع - جستجوی لغت در جدول جو

تذریع
(اِمْ مِ)
خبه کردن کسی را به ذراع از پس وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، خبر دادن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، بستن ذراع شتر را برسن زائد از جهاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بلند کردن مرد دست را برای ترسانیدن یا مژده دادن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، فراخ کردن بازو را در شناوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) : ذرع الرجل فی سباحته تذریعاً، اتسع و مد ذراعیه . (لسان العرب) ، اقرار نمودن به چیزی. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) ، مدد خواستن بدودست خود و جنبانیدن هر دو دست را در آب کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دست اندازان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بدست اشاره کردن مژده ور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : سوابق خیل لم یذرع بشیرها. (اقرب الموارد). خبر دادن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، زیاده روی کردن مژده دهنده در کلام خود. (اقرب الموارد) ، سخت دشنام دادن کسی را مقابل مردمان: ذرعه بیننا، ای سببه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع آوردن قافیه در مصراع اول ابیات غزل یا قصیده بعد از بیت اول مانند این شعر، برای مثال صبر کن ای دل که صبر، سیرت اهل صفاست / چارۀ عشق احتمال، شرط محبت وفاست ی مالک رد و قبول، هرچه کند پادشاست / گر بزند حاکم است، ور بنوازد رواست ی گرچه بخواند هنوز، دست جزع بر دعاست / ورچه براند هنوز، روی امید از قفاست (سعدی۲ - ۳۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشریع
تصویر تشریع
بیان کردن و نمودار ساختن راه یا شریعت، شریعت آوردن، آیین ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجریع
تصویر تجریع
جرعه جرعه نوشانیدن آب و مانند آن، فروخورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفریع
تصویر تفریع
برآمدن، سربلند ساختن، پراکندن، از هم جدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقریع
تصویر تقریع
سخت ملامت کردن، سرزنش کردن، سرکوفت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسریع
تصویر تسریع
شتاب کردن در کاری، شتافتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه حدیث عمر (رض) : ورّع اللص و لاتراعه، ای اذا رأیته فی منزلک فادفعه و اکففه و لاتنظر مایکون منه. (منتهی الارب) ، بازگردانیدن شتررا از آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب را با لجام وقف کردن، حاجز شدن میان دو چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروخورانیدن خشم و جز آن. (بحر الجواهر) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، فرو خورانیدن آب کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نوشانیدن کسی را جرعه جرعه. (از قطر المحیط) ، ریختن آشامیدنی در حلق کسی به اکراه. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بستن در را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زره پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و نیز مدرعه و دراعه پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) ، پیراهن پوشانیدن زن را، پیش برآمدن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). خفه کردن فلان را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ظاهر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد). ظاهر نمودن آن چیز را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افزون شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). فزون آمدن بر صد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (تاج العروس). فزون آمدن بر پنجاه. (متن اللغه) (المنجد) (منتهی الارب). و منه قول علی رضی اﷲعنه: قد ذرفت علی الستین و فی روایه علی الخمسین. (تاج العروس) ، ریختن اشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، چ آگاهانیدن کسی را بر چیزی. (اقرب الموارد) ، مشرف گردانیدن کسی را بر مرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس). نزدیک ساختن کسی را بر مرگ. (المنجد). رجوع به تذراف و تذرفه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کاغله در طعام کردن. (تاج المصادر بیهقی). ذراح انداختن در طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذراریح که نوعی سم است، در طعام ریختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندکی زعفران و جز آن در آب کردن. (تاج المصادر بیهقی). زعفران در آب ترکردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، گل آلود کردن مطهرۀ چرمین نو را تا بوی خوش گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ریختن آب در شیر تا بسیار شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی). تیز کردن شمشیر و مانند آن. (اقرب الموارد). تیز کردن شمشیر. (المنجد). تیز کردن سنان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زهر دادن شمشیر و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برداشته داشتن زن بچه را تا قضای حاجت کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
بیان کردن راه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به آبشخور آوردن. (زوزنی). به آب آوردن شتران را که احتیاج به کشیدن دلو و ریختن آن در حوض نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرورفتن در آب، شراع قرار دادن سفینه را. (از اقرب الموارد) ، در عرف فقیهان و حقوق دانان، قانون نهادن. وضع قانون. قانون گذاری، در تداول خاص متشرعه، امر غیرمشروعی را بشرع منسوب داشتن، چنانکه امر غیرمحرمی را حرام یا عمل غیرواجب را واجب شمردن. بدعت نهادن. امر غیردینی را در دین وارد ساختن
لغت نامه دهخدا
(تِ)
افکندن کسی را، قافیه آوردن در مصراع اول از بیت، بیت را صاحب دو مصراع گردانیدن، دو در ساختن مر باب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نزدیک گشتن آفتاب به فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). غروب کردن یا نزدیک به غروب رسیدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوب ناپختن شیره را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وقت فرودآوردن از دیگدان رسیدن دیگ را، قریب به پویه دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیزه راست کرده گذشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تسریع بمعنی شتافتن اصلا در کتب لغت دیده نمی شود، بجای آن اسراع بر وزن اکرام است که سرعت مانند قدرت نیز اسم آن میباشد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال دوم). شتابانیدن. (دهار) ، مبادرت کردن بسوی چیزی و سرعت کردن. (از متن اللغه) ، و نیز تسریع زادن گوسفند است بچۀ خود را زنده پیش از تمام شدن وضع. و چنین حمل را سرّوع خوانند. این کلمه را از بعض بادیه نشینان شنیدم و در کلام ائمۀ لغت ندیدم و چنان می بینم که فصیح است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برداشتن باد خاک را و پرانیدن و بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر باد دادن خاک کان را، بطلب زر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جستن زر ازخاک معدن. (از متن اللغه) ، بر باد کردن خرمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (المنجد) ، فریز کردن گوسپند و ماندن پاره ای از پشم بر گوسپند جهت نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ستودن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، حسب خویش را ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). ستودن حسب خود را و برداشتن خود را. (از آنندراج). ستودن حسب خود را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَنْ نُ)
ببالا برشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، به نشیب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). از بالای کوه فرود آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، چیزی را فرع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، برآوردن مسئله ها را از اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرع کشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن فرع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذبح کردن فرع را، فزونی و فخر کردن در قوم خود، تفریق بین قوم خود و دیگران. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) آن است که شاعر وصفی آغاز کند به صیغت نفی و گوید نیست فلان چیز که چنین و چنین است و نیست فلان چیز که چنین و چنین است بهتر از فلان. یا بیشتر از فلان. و این صنعت در اشعار عرب بسیار است و اما در اشعار عجم چنان باشد که صیغت نفی در تشبیه تفضیل بکار دارند چنانکه گفته اند:
سبز دریاکه برآشوبد و برخیزد موج
که ز بیم غرقش خلق بود اندروا
نه عطابخش تر از خواجه که خوشنود بود
آن وزیر ملک مشرق تاج الامرا.
و این صنعت در شعر فارسی رونقی ندارد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 279).
قرار دادن چیزی پس از چیز دیگر بخاطر احتیاج شی ٔ سابق به لاحق. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تذریه
تصویر تذریه
باد دادن خرمن، باد دادن خاک
فرهنگ لغت هوشیار
آشاماندن هفتاندن، فرو نشاندن خشم آشامیدن چشانیدن فرو خورانیدن،جمع تجریعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریع
تصویر توریع
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنش کردن پیغاره سرزنش کردن ملامت کردن، سرزنش بیغاره، جمع تقریعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریع
تصویر تفریع
به بالا بر شدن، به نشیت فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصریع
تصویر تصریع
قافیه آوردن در مصرع اول بیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریع
تصویر تسریع
شتابانیدن، سرعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشریع
تصویر تشریع
بیان کردن شریعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریع
تصویر تدریع
خپه کردن، هویدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذریب
تصویر تذریب
تیز کردن شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریع
تصویر تقریع
((تَ))
سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجریع
تصویر تجریع
((تَ))
کم کم نوشانیدن، فرو خوردن خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشریع
تصویر تشریع
((تَ))
شریعت آوردن، آیین نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسریع
تصویر تسریع
((تَ))
شتاب آوردن
فرهنگ فارسی معین