بسیار کشتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (المنجد) (اقرب الموارد). بسیار کشتن حیوانات را. (آنندراج). گستردن پشت و پست نمودن سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بسیار کُشتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (المنجد) (اقرب الموارد). بسیار کشتن حیوانات را. (آنندراج). گستردن پشت و پست نمودن سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جای دادن کسی را. (منتهی الارب). جای دادن ربّاح را که کپی باشد در منزل خود. (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، به سود رسانیدن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد)
جای دادن کسی را. (منتهی الارب). جای دادن رُبّاح را که کپی باشد در منزل خود. (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، به سود رسانیدن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد)
کاغله در طعام کردن. (تاج المصادر بیهقی). ذراح انداختن در طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذراریح که نوعی سم است، در طعام ریختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندکی زعفران و جز آن در آب کردن. (تاج المصادر بیهقی). زعفران در آب ترکردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، گل آلود کردن مطهرۀ چرمین نو را تا بوی خوش گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ریختن آب در شیر تا بسیار شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
کاغله در طعام کردن. (تاج المصادر بیهقی). ذراح انداختن در طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذراریح که نوعی سم است، در طعام ریختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندکی زعفران و جز آن در آب کردن. (تاج المصادر بیهقی). زعفران در آب ترکردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، گل آلود کردن مطهرۀ چرمین نو را تا بوی خوش گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ریختن آب در شیر تا بسیار شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازالمنجد). پهناور گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگسال شدن، پس یک کالبد را دو دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پیر شدن و بر اثر ناتوانی چشم، شخصی را دو شخص دیدن. (از المنجد)
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازالمنجد). پهناور گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگسال شدن، پس یک کالبد را دو دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پیر شدن و بر اثر ناتوانی چشم، شخصی را دو شخص دیدن. (از المنجد)
خشک شدن لب کسی از تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بسیار دفع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
خشک شدن لب کسی از تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بسیار دفع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
سر فرودآوردن در رکوع. (زوزنی). گستردن پشت را و سر پست فرودآوردن در رکوع و جز آن، لازم گرفتن خانه را و جدا نشدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، منتفخ شدن زمین از سماروغ و هنوز برنیامدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، ذلیل و خوار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوار شدن مرد. (اقرب الموارد) ، سوار شدن بر حمار زخم دار که از تألم آن دست و پایش سست گردد و خم کردن حیوان پس و پشت خود را از درد، نوعی بازی که کودکی پشت خود خم کند و دیگری ازدور بر آن می جهد و سوارش میگردد. (از متن اللغه)
سر فرودآوردن در رکوع. (زوزنی). گستردن پشت را و سر پست فرودآوردن در رکوع و جز آن، لازم گرفتن خانه را و جدا نشدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، منتفخ شدن زمین از سماروغ و هنوز برنیامدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، ذلیل و خوار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوار شدن مرد. (اقرب الموارد) ، سوار شدن بر حمار زخم دار که از تألم آن دست و پایش سست گردد و خم کردن حیوان پس و پشت خود را از درد، نوعی بازی که کودکی پشت خود خم کند و دیگری ازدور بر آن می جهد و سوارش میگردد. (از متن اللغه)
آشکار کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زشت کردن. (دهار). قباحت و زشتی کار. (ناظم الاطباء) : گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان میگشتند. (کلیله و دمنه). گفت اگر قربتی یابم... از تقبیح احوال و افعال وی بپرهیزم. (کلیله و دمنه). بی هنران در تقبیح اهل هنر... مبالغت نمایند. (کلیله و دمنه) ، یکسو کردن و دور گردانیدن از نیکی و خیر، یقال: قبحه اﷲ، ای نحاه عن الخیر، آبله شکستن که ریم از وی برآید، شکستن تخم مرغ، قبحاً له گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آشکار کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زشت کردن. (دهار). قباحت و زشتی کار. (ناظم الاطباء) : گرد تقبیح ملت و نفی حجت مخالفان میگشتند. (کلیله و دمنه). گفت اگر قربتی یابم... از تقبیح احوال و افعال وی بپرهیزم. (کلیله و دمنه). بی هنران در تقبیح اهل هنر... مبالغت نمایند. (کلیله و دمنه) ، یکسو کردن و دور گردانیدن از نیکی و خیر، یقال: قبحه اﷲ، ای نحاه عن الخیر، آبله شکستن که ریم از وی برآید، شکستن تخم مرغ، قبحاً له گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ذبح. مذبوح. بسمل. گلوبریده. گوسفند کاردی و آنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). ذبیحه. قربانی. حیوان ذبح شده. حیوان که برای گلو بریدن است. گوسفند کشتنی. چارپا که برای کشتن باشد. ج، ذبحی ̍، ذباحی ̍
ذبح. مذبوح. بسمل. گلوبریده. گوسفند کاردی و آنچه قربان کنند. (مهذب الاسماء). ذبیحه. قربانی. حیوان ذبح شده. حیوان که برای گلو بریدن است. گوسفند کشتنی. چارپا که برای کشتن باشد. ج، ذَبحی ̍، ذَباحی ̍
ذبیح الله لقب اسماعیل بن ابراهیم علیهم االسلام. و گویند از آن اسحاق بن ابراهیم. (مهذب الاسماء) ، لقب عبدالله بن عبدالمطلب. و منه الحدیث: انا ابن الذبیحین. چه جد او صلوات الله علیه اسماعیل و پدرش عبدالله هر دو ذبیح باشند
ذبیح الله لقب اسماعیل بن ابراهیم علیهم االسلام. و گویند از آن اسحاق بن ابراهیم. (مهذب الاسماء) ، لقب عبدالله بن عبدالمطلب. و منه الحدیث: انا ابن الذبیحین. چه جد او صلوات الله علیه اسماعیل و پدرش عبدالله هر دو ذبیح باشند