جدول جو
جدول جو

معنی تدنیم - جستجوی لغت در جدول جو

تدنیم(تَ)
فرومایگی، آواز کمان. آواز طشت، مانندترنیم به راء مهمله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تدنیم
فرومایگی، آواز کمان
تصویری از تدنیم
تصویر تدنیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسنیم
تصویر تسنیم
(دخترانه)
نام چشمه ای در بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تسنیم
تصویر تسنیم
پر کردن ظرف، بلند کردن و بالا آوردن چیزی، برآمدن بر چیزی، چشمه ای در بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدنیس
تصویر تدنیس
چرکین کردن، به پلیدی آلوده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
درآوردن چیزی را در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، سر خود در خشکنای فلان زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سر خود را در وسط حنجرۀ کسی زدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، دوررفتن و دور دویدن سگان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت گریختن سگ. (آنندراج) ، استادن آفتاب در میان آسمان. (تاج المصادر بیهقی). برگردیدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد برآمدن آفتاب در آسمان. (از آنندراج). گردیدن آفتاب در میانۀ آسمان. (اقرب الموارد) (المنجد) : الشمس حیری ̍ لها فی الجو تدویم. (اقرب الموارد) ، دور زدن حدقۀ چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نیک برآمدن مرغ در هوا یا پریدن و هر دو بال را حرکت ندادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد برآمدن مرغ در هوا وپریدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نیک برآمدن و چرخ زدن مرغ در هوا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بازی کردن به دوامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گرد برگشتن و همیشه بودن بر جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیچیدن عمامه در سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (ذیل اقرب الموارد) ، بسیار کردن در شوربا چربش گوشت را تا آنکه بگردد چربش بالای شوربا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، تر کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، زعفران در آب سودن. (تاج المصادر بیهقی) (المنجد) (اقرب الموارد). سودن زعفران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جوش دیگ به آب بنشاندن. (تاج المصادر بیهقی). فرونشانیدن جوشش دیگ به آب سرد یا شکستن جوشش دیگ را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج). و گفته اند نشاندن جوشش دیگ را بچیزی. (اقرب الموارد) ، ساکن گردانیدن. (آنندراج) ، مست کردن می و سر برگشتن از مستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسرگیجه درآوردن شراب مرد را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (المنجد) ، زبان بر گرد دهن برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زبان گرد دهن گرداندن شتر تا آب دهن آن خشک نشود. (اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بی)
غنیمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه). غنیمت دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عطیه دادن یا زائد بر سهم بکسی چیزی دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قْوْ)
خضاب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیوسته شدن باران. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته کردن عطا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سیاه کردن آتش دیگ را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بانگ کردن مگس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضعیف شدن و در کار خسیس فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، جستجو کردن هر کار خرد و بزرگ را، نزدیک گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برابر و هموار گردیدن ناخنها بعد بریدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استقصا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (المنجد). نیک نگریستن در کاری و استقصا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قال الحسن: لاتدنقوا فیدنق علیکم. (اقرب الموارد) ، بدانگ شماره کردن. (زوزنی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان ص 26) ، نزدیک گشتن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک شدن خورشید به فروشدن. (زوزنی). نزدیک شدن آفتاب به فروشدن. (منتهی الارب). نزدیک شدن آفتاب بغروب. (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نزدیک شدن بمرگ. (المنجد) (اقرب الموارد). فی الحدیث لا بأس للأسیر اذ خاف به ان یدنق للموت، ای یظهر الاشفاء علی الموت فراراًمن ان یمثل به. (اقرب الموارد) ، چشم بگود فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). فروشدن چشم بمغاک و سست نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمغاک فروشدن چشم. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پیوسته سوی چیزی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). همواره نگریستن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، ظاهر شدن در وجه کسی لاغری از رنج یا مرض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شوخگن گردانیدن. (زوزنی). بچرک آلودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (المنجد). ریمناک گردانیدن جامۀ کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، معیوب و زشت کردن آبروی کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاری کردن که آبرو و اخلاق را زشت کند. (المنجد) ، زشت ساختن سوء خلق، کسی را. یقال: دنسه سوء خلقه، ای عابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درخشیدن روی کسی. (ناظم الاطباء). درخشیدن روی کسی مانند دینار. (اقرب الموارد) (المنجد) ، صاحب دینار گردیدن کسی. (ناظم الاطباء). بسیاردینار شدن مرد، دینار سکه زدن. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروتنی کردن، رام گردیدن، پست نمودن سر خود را، ملازم خانه گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نشیب و فراز پذیرفتن خربزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دنّخت البطیخه، انهزم بعضها و خرج بعضها، کقوله و ان رآنی الشعراء دنخوا. (اقرب الموارد) ، مشرف شدن قمحدوۀ کسی بر بلندی پس هر دو گوش و درآمدن پس هر دو گوش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلند گردیدن قمحدوۀ کسی بلندی پس هر دو گوش را و درآمدن پس بلندی پس هر دو گوش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رام گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سر فرودآوردن و رام گردیدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ مِ)
از ’دم و’، خون آلوده گردانیدن کسی را، آسان کردن برای کسی راه را، دادن کسی را راهی، ساختن برای کسی راه را، نزدیک گردانیدن راه را برای کسی، یا عام است. حیاک اﷲ و قرب دارک گفتن مر کسی را، ظاهر شدن برای کسی و بلاعوض دادن کسی را از مال خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طلا کردن دمام را بر چشم خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دمم العین الوجیعه، دمها. (متن اللغه). طلا کردن ظاهر چشم را به دمام. (اقرب الموارد). مالیدن ظاهر چشم را بچیزهای مالیدنی مثل دممه، از باب تفعیل. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چرب کردن. (زوزنی). چرب دادن. (مجمل اللغه). بروغن تر کردن، تر گردانیدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سیاه کردن کومان زنخ بچه را تا چشم زخم به وی نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاه کردن. (اقرب الموارد) (المنجد) : دسموا نونه الصبی. (اقرب الموارد) ، چرب شدن. (مجمل اللغه). چربش دادن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغنیم
تصویر تغنیم
پروه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعنیم
تصویر تعنیم
خضاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصنیم
تصویر تصنیم
تصویر کردن و نقش بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنیم
تصویر تسنیم
خر پشته کردن: تسنیم قبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدسیم
تصویر تدسیم
تر کرد ن با روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدنیح
تصویر تدنیح
رام گشت رام گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدنیخ
تصویر تدنیخ
رام گشت، فروتنی سر به زیری فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدنیس
تصویر تدنیس
چرکین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدنیق
تصویر تدنیق
سنجیدن کار، گود افتادن چشم، تکیدن لاغر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدویم
تصویر تدویم
سرگیجگی از می، پایش بخشیدن (پایش دوام)، تر کردن گرد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنیم
تصویر ترنیم
ترانه خواندن، تاو آوایی پیچ و تاب دادن به آوا هنگام خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدنیس
تصویر تدنیس
((تَ))
شوخگین کردن، به چرک آلودن، ریمناک کردن، شوخگینی، چرکینی، جمع تدنیسات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسنیم
تصویر تسنیم
((تَ))
پر کردن ظرف، نام چشمه ای در بهشت
فرهنگ فارسی معین