به خیمه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن مرد درخیمه. (از اقرب الموارد) ، در هوده درآمدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درآمدن زن در هودج. (از اقرب الموارد) ، در کناس شدن آهو. (تاج المصادر بیهقی). به کناس پنهان شدن آهو. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به خیمه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن مرد درخیمه. (از اقرب الموارد) ، در هوده درآمدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درآمدن زن در هودج. (از اقرب الموارد) ، در کناس شدن آهو. (تاج المصادر بیهقی). به کناس پنهان شدن آهو. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
در شاهد ذیل ظاهراًتدنیق و بمعنی دقت نظر در معاملات و نفقات آمده است: با غلامان ترک و معارف لشکر در مواجب و جامگیات و اقطاعات طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت لاجرم روزی بر دست دو سه غلام کشته شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 199). رجوع به تدنیق و مدنق شود
در شاهد ذیل ظاهراًتدنیق و بمعنی دقت نظر در معاملات و نفقات آمده است: با غلامان ترک و معارف لشکر در مواجب و جامگیات و اقطاعات طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت لاجرم روزی بر دست دو سه غلام کشته شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 199). رجوع به تدنیق و مدنق شود
تمنش. این دو کلمه در ابن البیطاربمعنی نوعی درختچه. درختک. بوته. بته. آمده و مترجم فرانسوی هم بهمین معنی ترجمه کرده است: اغیراطن، قال دیسقوریدس فی الرابعه هوتمنس، یستعمل فی وقود النار. (ابن البیطار، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هو (ای افنیقطش) تمنس صغیر و له ورق صغار. (ابن البیطار). و رجوع به مادۀ بعد شود
تمنش. این دو کلمه در ابن البیطاربمعنی نوعی درختچه. درختک. بوته. بته. آمده و مترجم فرانسوی هم بهمین معنی ترجمه کرده است: اغیراطن، قال دیسقوریدس فی الرابعه هوتمنس، یستعمل فی وقود النار. (ابن البیطار، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هو (ای افنیقطش) تمنس صغیر و له ورق صغار. (ابن البیطار). و رجوع به مادۀ بعد شود
کشور جمهوری تونس که به افریقای شمالی و بر کرانۀ دریای مدیترانه قرار دارد. پایتخت آن شهر تونس و وسعت خاکش 156000 کیلومترمربع است. شهرهای عمده این کشور سفاکس، بیزرت گابس، که روآن، و سوس می باشند و 3400000 تن سکنه دارد. این کشور از شمال و مشرق به دریای مدیترانه و جنوب شرقی به لیبی و جنوب غربی و مغرب به کشور الجزائر محدود است. قسمت شمالی این کشور کوهستانی و در سلسلۀ جبال اطلس قرار دارد. این منطقه که از دره های سرسبز و خرم تشکیل یافته است چه از جهت کشاورزی و چه از جهت منابع زیرزمینی سرشار از ثروت است. نواحی جنوبی آن دشت و قسمتی از صحرای افریقا را تشکیل میدهد که قسمت اعظم آن بر اثر مجاورت با دریای مدیترانه آبادان وسرسبز است. این کشور یکی از مراکز فلاحتی و محصول عمده آن گندم و جو و انگور و خرما و زیتون است و منابع زیرزمینی آن حائز کمال اهمیت است و مهمترین محصول آن فسفات، آهن، سرب، روی و منگنز است. سرزمین تونس در حدود قرن یازدهم تا هفتم پیش از میلاد مسیح در تصرّف فنیقی ها درآمد و سپس به کارتاژ منضم شد و با رومیها رقابت داشت آنگاه در سال 146 قبل از میلاد مغلوب گردید و سپس در قرن پنجم میلادی در تصرف وندل ها که از اقوام قدیمی ژرمن بودند درآمد و در قرن هفتم میلادی بوسیلۀ قوم عرب اشغال گردید و در سال 1574 میلادی جزو امپراتوری دولت عثمانی درآمد و در سال 1881 میلادی در تحت حمایت دولت فرانسه قرار گرفت و چون در جنگ دوم جهانی با متفقین همکاری قابل ستایشی معمول داشت. پس از پایان جنگ مقدمات استقلال این کشور فراهم گردید و در سال 1954 میلادی استقلال داخلی یافت و در سال 1955 میلادی مستقل گردید ودر سال 1957م. به رهبری حبیب بورقیبه رژیم جمهوری در این کشور استقرار یافت. (از لاروس). رجوع به فرهنگ فارسی معین ج 5 و معجم البلدان و ناظم الاطباء شود تختگاه بلاد افریقیه که از ویرانی مدینۀ قرطاجنه آباد گردید. (منتهی الارب). نام باستانی آن ترسوس بوده. (دمشقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر و ناحیتی به شمال افریقیه میان جد و سوسه. (از ابن بطوطه از یادداشت ایضاً). پایتخت کشور تونس که در منتهی الیه خلیج تونس در دریای مدیترانه واقع است و 410000 تن سکنه دارد. (از لاروس). شهری است از ناحیت مغرب بر کران دریا و نخستین شهری است که برابر اندلس است. (حدود العالم). رجوع به طرسوس و الحلل السندسیه و عیون الانباء و نزهه القلوب و شدالازار و قاموس الاعلام ترکی و مادۀ بعد شود
کشور جمهوری تونس که به افریقای شمالی و بر کرانۀ دریای مدیترانه قرار دارد. پایتخت آن شهر تونس و وسعت خاکش 156000 کیلومترمربع است. شهرهای عمده این کشور سفاکس، بیزرت گابس، که روآن، و سوس می باشند و 3400000 تن سکنه دارد. این کشور از شمال و مشرق به دریای مدیترانه و جنوب شرقی به لیبی و جنوب غربی و مغرب به کشور الجزائر محدود است. قسمت شمالی این کشور کوهستانی و در سلسلۀ جبال اطلس قرار دارد. این منطقه که از دره های سرسبز و خرم تشکیل یافته است چه از جهت کشاورزی و چه از جهت منابع زیرزمینی سرشار از ثروت است. نواحی جنوبی آن دشت و قسمتی از صحرای افریقا را تشکیل میدهد که قسمت اعظم آن بر اثر مجاورت با دریای مدیترانه آبادان وسرسبز است. این کشور یکی از مراکز فلاحتی و محصول عمده آن گندم و جو و انگور و خرما و زیتون است و منابع زیرزمینی آن حائز کمال اهمیت است و مهمترین محصول آن فسفات، آهن، سرب، روی و منگنز است. سرزمین تونس در حدود قرن یازدهم تا هفتم پیش از میلاد مسیح در تصرّف فنیقی ها درآمد و سپس به کارتاژ منضم شد و با رومیها رقابت داشت آنگاه در سال 146 قبل از میلاد مغلوب گردید و سپس در قرن پنجم میلادی در تصرف وندل ها که از اقوام قدیمی ژرمن بودند درآمد و در قرن هفتم میلادی بوسیلۀ قوم عرب اشغال گردید و در سال 1574 میلادی جزو امپراتوری دولت عثمانی درآمد و در سال 1881 میلادی در تحت حمایت دولت فرانسه قرار گرفت و چون در جنگ دوم جهانی با متفقین همکاری قابل ستایشی معمول داشت. پس از پایان جنگ مقدمات استقلال این کشور فراهم گردید و در سال 1954 میلادی استقلال داخلی یافت و در سال 1955 میلادی مستقل گردید ودر سال 1957م. به رهبری حبیب بورقیبه رژیم جمهوری در این کشور استقرار یافت. (از لاروس). رجوع به فرهنگ فارسی معین ج 5 و معجم البلدان و ناظم الاطباء شود تختگاه بلاد افریقیه که از ویرانی مدینۀ قرطاجنه آباد گردید. (منتهی الارب). نام باستانی آن ترسوس بوده. (دمشقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر و ناحیتی به شمال افریقیه میان جد و سوسه. (از ابن بطوطه از یادداشت ایضاً). پایتخت کشور تونس که در منتهی الیه خلیج تونس در دریای مدیترانه واقع است و 410000 تن سکنه دارد. (از لاروس). شهری است از ناحیت مغرب بر کران دریا و نخستین شهری است که برابر اندلس است. (حدود العالم). رجوع به طرسوس و الحلل السندسیه و عیون الانباء و نزهه القلوب و شدالازار و قاموس الاعلام ترکی و مادۀ بعد شود
بر زمین افتادن و دست بر دهان نهادن، یقال: ندس به الارض فتندس، ای وقع فوضع یده علی فمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پرسیدن خبر از جایی که ترا ندانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عباره الاساس: فلان یتندس عن الاخبار و یتحدس عنها، یتبحث عنها لیعلم منها ما هو خفی علی غیره. (اقرب الموارد) ، از اطراف و جوانب جاری شدن آب چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
بر زمین افتادن و دست بر دهان نهادن، یقال: ندس به الارض فتندس، ای وقع فوضع یده علی فمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پرسیدن خبر از جایی که ترا ندانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عباره الاساس: فلان یتندس عن الاخبار و یتحدس عنها، یتبحث عنها لیعلم منها ما هو خفی علی غیره. (اقرب الموارد) ، از اطراف و جوانب جاری شدن آب چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
بمعنی تن مانند است، چه دس بمعنی شبیه و نظیر و مانند باشد... و بکسر ثالث مخفف تندیس است که آن هم تن مانند باشد، چه دیس بمعنی شبیه و نظیر و مانند بود. (برهان). تمثال باشد و معنی ترکیبی آن تن مانند است. (فرهنگ جهانگیری). تندسه. تندیس. تندیسه. تمثال و پیکر چیزی و معنی ترکیبی، مانند تن، چه دیس و دس بمعنی مانند بود. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). تمثال و پیکر و تصویر و تندسه و تندیس و تندیسه. (ناظم الاطباء). چیزی که به تن ماند و شبیه و نظیر و مانند تن باشد... (ناظم الاطباء). از: تن + دس (مخفف دیس). (حاشیۀ برهان چ معین). بی شک بمعنی مجسمۀ امروزین است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فرود کاخ یکی بوستان چو باغ بهشت هزار گونه در او شکل و تندس و دلبر. فرخی. رجوع به تندسه و تندیسه و تندیس شود، تفسیر تمثال هم هست. (برهان)
بمعنی تن مانند است، چه دس بمعنی شبیه و نظیر و مانند باشد... و بکسر ثالث مخفف تندیس است که آن هم تن مانند باشد، چه دیس بمعنی شبیه و نظیر و مانند بود. (برهان). تمثال باشد و معنی ترکیبی آن تن مانند است. (فرهنگ جهانگیری). تندسه. تندیس. تندیسه. تمثال و پیکر چیزی و معنی ترکیبی، مانند تن، چه دیس و دس بمعنی مانند بود. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). تمثال و پیکر و تصویر و تندسه و تندیس و تندیسه. (ناظم الاطباء). چیزی که به تن ماند و شبیه و نظیر و مانند تن باشد... (ناظم الاطباء). از: تن + دس (مخفف دیس). (حاشیۀ برهان چ معین). بی شک بمعنی مجسمۀ امروزین است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فرود کاخ یکی بوستان چو باغ بهشت هزار گونه در او شکل و تندس و دلبر. فرخی. رجوع به تندسه و تندیسه و تندیس شود، تفسیر تمثال هم هست. (برهان)
چرکی و جای چرکین. (ناظم الاطباء). واحد مدانس است به معنی معایب و گفته اند: مواضع دنس، و گفته اند مدانس جمع بلا واحد است. (از اقرب الموارد). رجوع به مدانس شود
چرکی و جای چرکین. (ناظم الاطباء). واحد مدانس است به معنی معایب و گفته اند: مواضع دنس، و گفته اند مدانس جمع بلا واحد است. (از اقرب الموارد). رجوع به مدانس شود
ریمناک. (منتهی الارب). چرکین و پلید و ریمناک و آلوده و ملوث و ناپاک. (ناظم الاطباء) ، بدخلق. (منتهی الارب). بدخلق و کج خلق. (ناظم الاطباء) ، رسوا و معیوب و زشت نام. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدنس شود
ریمناک. (منتهی الارب). چرکین و پلید و ریمناک و آلوده و ملوث و ناپاک. (ناظم الاطباء) ، بدخلق. (منتهی الارب). بدخلق و کج خلق. (ناظم الاطباء) ، رسوا و معیوب و زشت نام. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدنس شود
مخفی شدن و مخفی کردن خود را. (ناظم الاطباء). حیله و مکر ساختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تدسس به الی اعدائه، ای دس ّ علیه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تدسیس شود
مخفی شدن و مخفی کردن خود را. (ناظم الاطباء). حیله و مکر ساختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تدسس به الی اعدائه، ای دس ّ علیه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تدسیس شود