خون آلود کردن کسی را. (شرح قاموس) (ناظم الاطباء). بیرون آمدن خون از زخم. (از اقرب الموارد). خارج کردن خون از کسی بضربه. (از متن اللغه) ، آسان گردانیدن ازبرای کسی راهی. (شرح قاموس). آسان کردن راه را برای کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، راه دادن کسی را. (از ناظم الاطباء). راه قرار دادن برای کسی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک گردانیدن برای کسی. ظاهر شدن برای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس) (از ناظم الاطباء) ، بلاعوض کسی را از مال خود دادن. (ناظم الاطباء) ، فربه ساختن شبان ماشیه را بچرا. (از متن اللغه)
خون آلود کردن کسی را. (شرح قاموس) (ناظم الاطباء). بیرون آمدن خون از زخم. (از اقرب الموارد). خارج کردن خون از کسی بضربه. (از متن اللغه) ، آسان گردانیدن ازبرای کسی راهی. (شرح قاموس). آسان کردن راه را برای کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، راه دادن کسی را. (از ناظم الاطباء). راه قرار دادن برای کسی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک گردانیدن برای کسی. ظاهر شدن برای کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس) (از ناظم الاطباء) ، بلاعوض کسی را از مال خود دادن. (ناظم الاطباء) ، فربه ساختن شبان ماشیه را بچرا. (از متن اللغه)
استقصا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (المنجد). نیک نگریستن در کاری و استقصا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قال الحسن: لاتدنقوا فیدنق علیکم. (اقرب الموارد) ، بدانگ شماره کردن. (زوزنی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان ص 26) ، نزدیک گشتن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک شدن خورشید به فروشدن. (زوزنی). نزدیک شدن آفتاب به فروشدن. (منتهی الارب). نزدیک شدن آفتاب بغروب. (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نزدیک شدن بمرگ. (المنجد) (اقرب الموارد). فی الحدیث لا بأس للأسیر اذ خاف به ان یدنق للموت، ای یظهر الاشفاء علی الموت فراراًمن ان یمثل به. (اقرب الموارد) ، چشم بگود فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). فروشدن چشم بمغاک و سست نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمغاک فروشدن چشم. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پیوسته سوی چیزی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). همواره نگریستن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، ظاهر شدن در وجه کسی لاغری از رنج یا مرض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد)
استقصا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (المنجد). نیک نگریستن در کاری و استقصا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قال الحسن: لاتدنقوا فیدنق علیکم. (اقرب الموارد) ، بدانگ شماره کردن. (زوزنی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان ص 26) ، نزدیک گشتن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک شدن خورشید به فروشدن. (زوزنی). نزدیک شدن آفتاب به فروشدن. (منتهی الارب). نزدیک شدن آفتاب بغروب. (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نزدیک شدن بمرگ. (المنجد) (اقرب الموارد). فی الحدیث لا بأس للأسیر اذ خاف به ان یدنق للموت، ای یظهر الاشفاء علی الموت فراراًمن ان یمثل به. (اقرب الموارد) ، چشم بگود فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). فروشدن چشم بمغاک و سست نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمغاک فروشدن چشم. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پیوسته سوی چیزی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی). همواره نگریستن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، ظاهر شدن در وجه کسی لاغری از رنج یا مرض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد)
احمق خواندن. (زوزنی) (دهار) (فرهنگ نظام). به حماقت نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب). نسبت حماقت به کسی دادن. (ناظم الاطباء). کسی را احمق خواندن و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کسی را به حمق نسبت دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق. حافظ (از آنندراج)
احمق خواندن. (زوزنی) (دهار) (فرهنگ نظام). به حماقت نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب). نسبت حماقت به کسی دادن. (ناظم الاطباء). کسی را احمق خواندن و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). کسی را به حمق نسبت دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق. حافظ (از آنندراج)
نیک ریختن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). نیک بریختن. (زوزنی). سخت ریخته شدن آب. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بسیار ریختن هر دو دست کسی عطا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریختن بر دستهای کسی عطا را. (از المنجد) (از اقرب الموارد). شدد للمبالغه. (اقرب الموارد)
نیک ریختن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). نیک بریختن. (زوزنی). سخت ریخته شدن آب. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بسیار ریختن هر دو دست کسی عطا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریختن بر دستهای کسی عطا را. (از المنجد) (از اقرب الموارد). شدد للمبالغه. (اقرب الموارد)
نوشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). نیکو نوشتن کتاب را و آراستن به کتابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آراستن کتاب به کتابت. (آنندراج) : نمق الکتاب، ای نقش و صور. (تاج المصادر بیهقی) ، نگارین کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نوشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). نیکو نوشتن کتاب را و آراستن به کتابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آراستن کتاب به کتابت. (آنندراج) : نمق الکتاب، ای نقش و صور. (تاج المصادر بیهقی) ، نگارین کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از ’دم و’، خون آلوده گردانیدن کسی را، آسان کردن برای کسی راه را، دادن کسی را راهی، ساختن برای کسی راه را، نزدیک گردانیدن راه را برای کسی، یا عام است. حیاک اﷲ و قرب دارک گفتن مر کسی را، ظاهر شدن برای کسی و بلاعوض دادن کسی را از مال خود. (منتهی الارب)
از ’دم و’، خون آلوده گردانیدن کسی را، آسان کردن برای کسی راه را، دادن کسی را راهی، ساختن برای کسی راه را، نزدیک گردانیدن راه را برای کسی، یا عام است. حیاک اﷲ و قرب دارک گفتن مر کسی را، ظاهر شدن برای کسی و بلاعوض دادن کسی را از مال خود. (منتهی الارب)
طلا کردن دمام را بر چشم خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دمم العین الوجیعه، دمها. (متن اللغه). طلا کردن ظاهر چشم را به دمام. (اقرب الموارد). مالیدن ظاهر چشم را بچیزهای مالیدنی مثل دممه، از باب تفعیل. (شرح قاموس)
طلا کردن دِمام را بر چشم خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دمم العین الوجیعه، دمها. (متن اللغه). طلا کردن ظاهر چشم را به دمام. (اقرب الموارد). مالیدن ظاهر چشم را بچیزهای مالیدنی مثل دممه، از باب تفعیل. (شرح قاموس)
به سریش استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکار کردن به سریشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکار کردن با دبق. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تدبّق شود
به سریش استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکار کردن به سریشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکار کردن با دِبْق. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تدبّق شود