پادشاه شدن. (تاج المصادر بیهقی). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان: تملکه ، ای ملکه قهراً. (از اقرب الموارد) ، خداوند شدن. (تاج المصادر بیهقی). خداوند چیزی شدن. (آنندراج). به قهر ملک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مالک شدن. (غیاث اللغات). مالکیت و دارا شدگی و تصرف. (ناظم الاطباء) ، توانا گردیدن بر امری. (از اقرب الموارد)
پادشاه شدن. (تاج المصادر بیهقی). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان: تملکه ُ، ای ملکه قهراً. (از اقرب الموارد) ، خداوند شدن. (تاج المصادر بیهقی). خداوند چیزی شدن. (آنندراج). به قهر ملک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مالک شدن. (غیاث اللغات). مالکیت و دارا شدگی و تصرف. (ناظم الاطباء) ، توانا گردیدن بر امری. (از اقرب الموارد)
از ’دل ی’، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : ثم دنی فتدلی. (قرآن 53 / 8) ، فروتنی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تواضع. (اقرب الموارد) (المنجد) ، تدلل، یعنی خرامیدن. بمعنی تدلل است یعنی خرامیدن، مانند تمطی که بمعنی تمطط است. (ناظم الاطباء). معنی آن تدلل است مانند: ثم ذهب الی اهله یتمطی،ای یتمطط. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح عرفا، عبارت از نزول وجود مقربین است از مقام بیخودی و فناء در جبروت الهی به مرتبت هوشیاری که بعد از ارتقاء به نهایت مقام و مرتبت خود است و بعبارت دیگر صحو بعد از محو و هشیاری از بیخودی است و این خود نزول است از مقام فناء فی صفات اﷲ و سفر از حق بخلق است و گاه در مقابل نزول تجلیات حق است از مقام قدس ذات خود (که هر کس را بدانجا راهی نیست و لایمسه الا المطهرون) بمراتب نازلۀ وجودی برحسب استعدادات وجود در کسب فیض و تجلی. (از تعریفات جرجانی) ، نزول مقربین است و اطلاق شود در مقابل نزول حق بمقربین در مقام قرب و نزدیکی مقربین به او. (از تعریفات جرجانی) ، درآویختن بدرخت و جز آن. (آنندراج) از ’دل و’، فروآویخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). فروهشته شدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). آویخته شدن از درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعلق و فروهشته شدن میوه از درخت. (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت نزدیک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). قریب گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرودآمدن از بالا به نشیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرودآمدن. (از المنجد)
از ’دل ی’، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : ثم دنی فتدلی. (قرآن 53 / 8) ، فروتنی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تواضع. (اقرب الموارد) (المنجد) ، تدلل، یعنی خرامیدن. بمعنی تدلل است یعنی خرامیدن، مانند تمطی که بمعنی تمطط است. (ناظم الاطباء). معنی آن تدلل است مانند: ثم ذهب الی اهله یتمطی،ای یتمطط. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح عرفا، عبارت از نزول وجود مقربین است از مقام بیخودی و فناء در جبروت الهی به مرتبت هوشیاری که بعد از ارتقاء به نهایت مقام و مرتبت خود است و بعبارت دیگر صحو بعد از محو و هشیاری از بیخودی است و این خود نزول است از مقام فناء فی صفات اﷲ و سفر از حق بخلق است و گاه در مقابل نزول تجلیات حق است از مقام قدس ذات خود (که هر کس را بدانجا راهی نیست و لایمسه الا المطهرون) بمراتب نازلۀ وجودی برحسب استعدادات وجود در کسب فیض و تجلی. (از تعریفات جرجانی) ، نزول مقربین است و اطلاق شود در مقابل نزول حق بمقربین در مقام قرب و نزدیکی مقربین به او. (از تعریفات جرجانی) ، درآویختن بدرخت و جز آن. (آنندراج) از ’دل و’، فروآویخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). فروهشته شدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). آویخته شدن از درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعلق و فروهشته شدن میوه از درخت. (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت نزدیک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). قریب گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرودآمدن از بالا به نشیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرودآمدن. (از المنجد)
تداک ّ بر چیزی، ازدحام بر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و در مستدرک تاج العروس آمده است: فی حدیث علی رضی اﷲ عنه: ثم تداککتم علی ّ تداکک الابل الهیم علی حیاضها، ای ازدحمتم. (تاج العروس ج 7 ص 130)
تداک ّ بر چیزی، ازدحام بر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و در مستدرک تاج العروس آمده است: فی حدیث علی رضی اﷲ عنه: ثم تداککتم علی َّ تداکک الابل الهیم علی حیاضها، ای ازدحمتم. (تاج العروس ج 7 ص 130)
از سنگهای معدنی که بشکل ورقه ورقه یافت شود که آن را صلایه کنند و در طب و صنعت بکار برند و طلق معرب آن است، رجوع به کتاب ماللهند بیرونی ص 92 س 13 و طلق و تلک در همین لغت نامه شود
از سنگهای معدنی که بشکل ورقه ورقه یافت شود که آن را صلایه کنند و در طب و صنعت بکار برند و طلق معرب آن است، رجوع به کتاب ماللهند بیرونی ص 92 س 13 و طلق و تلک در همین لغت نامه شود
ناز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج). ناز کردن بر کسی و گستاخی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : افاطم مهلاً بعض هذا التدلل. امروءالقیس (از اقرب الموارد)
ناز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج). ناز کردن بر کسی و گستاخی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : افاطم مهلاً بعض هذا التدلل. امروءالقیس (از اقرب الموارد)
نام صحابیه ای. (منتهی الارب). نام زنی صحابی. (ناظم الاطباء). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
نام صحابیه ای. (منتهی الارب). نام زنی صحابی. (ناظم الاطباء). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
خود را مالنده به وقت شستن اندام. (آنندراج). آن که بدن خویشتن را در وقت شستن بمالد. (ناظم الاطباء) ، لایق و سزاوار و شایسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که بر بدن خود خوشبوها بمالد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدلک شود
خود را مالنده به وقت شستن اندام. (آنندراج). آن که بدن خویشتن را در وقت شستن بمالد. (ناظم الاطباء) ، لایق و سزاوار و شایسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که بر بدن خود خوشبوها بمالد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدلک شود
جامۀ آستین کوتاه پیش واز. (برهان) (ناظم الاطباء). قبا و جامۀ آستین کوتاه را گویند و چون این لغت در فرهنگها نیست و در برهان آورده ظن غالب این است ت که پارسی نباشد و ترکی باشد. اما چند بیت در جهانگیری یافته شد و نگاشته میشود و گفته که باول مکسور است و لام مکسور. (انجمن آرا) (آنندراج) : ترک تیلی قبای ترلک پوش آفتابی است مشتری در گوش. ابن یمین (از آنندراج). گشتم چنان ضعیف که خیاط روزگار. از بند ترلک تو بدوزد قبای ما (از آنندراج). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: ترلک یا ترلیک (فارسی) جمع ترالیک. در سوریه جردقه یا لباس زنانۀ کوتاه آستین دار یل، شکم بند آستین دارد، در مصر کفش ساغری، بدون پاشنه. گیوه از پوست و رجوع به ترمیک شود. (دزی ج 1 ص 145)
جامۀ آستین کوتاه پیش واز. (برهان) (ناظم الاطباء). قبا و جامۀ آستین کوتاه را گویند و چون این لغت در فرهنگها نیست و در برهان آورده ظن غالب این است ت که پارسی نباشد و ترکی باشد. اما چند بیت در جهانگیری یافته شد و نگاشته میشود و گفته که باول مکسور است و لام مکسور. (انجمن آرا) (آنندراج) : ترک تیلی قبای ترلک پوش آفتابی است مشتری در گوش. ابن یمین (از آنندراج). گشتم چنان ضعیف که خیاط روزگار. از بند ترلک تو بدوزد قبای ما (از آنندراج). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: ترلک یا ترلیک (فارسی) جمع ترالیک. در سوریه جردقه یا لباس زنانۀ کوتاه آستین دار یل، شکم بند آستین دارد، در مصر کفش ساغری، بدون پاشنه. گیوه از پوست و رجوع به ترمیک شود. (دزی ج 1 ص 145)