معنی تدرع در لغت نامه دهخدا

زره پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). زره و مانند آن درپوشیدن. (زوزنی). زره پوشانیدن. (دهار). پوشیدن مرد زره آهن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درع پوشیدن. (از المنجد) : تدرع الدرع و بها، لبسها، و کذلک المِدرَعه و ربما قالوا تمدرع المدرعه کما قالوا تمنطق و تمسکن و تمسلم تحملوا ما فی تبقیه الزائد مع الاصل فی حال الاشتقاق توفیه للمعنی و حراسه له و دلاله علیه. (اقرب الموارد)، شبی پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن زن پیراهن را و پوشیدن مرد دراعه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)

معنی تدرع در فرهنگ لغت هوشیار

زره و مانند آن پوشیدن

معنی تدرع - جستجوی لغت در جدول جو

تدرع

لغت نامه دهخدا

تدرع

فرهنگ لغت هوشیار

متدرع

زره پوشیده، زره پوش، کنایه از مجهز

فرهنگ فارسی عمید

تورع

پرهیز کردن، پارسایی کردن، دوری کردن از کارهای بد، پاک دامنی، پارسایی، پرهیزکاری

فرهنگ فارسی عمید

تبرع

نیکویی کردن محض رضای خدا، کاری برای ثواب انجام دادن

فرهنگ فارسی عمید

تدرج

کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، پایه پایه نزدیک شدن، اندک اندک به سوی چیزی رفتن، به تدریج و تأنّی، نرم نرمک، خوش خوش، کیچ کیچ، آهسته آهسته، جسته جسته، کم کم، نرم نرم، آرام آرام، خرد خرد، اندک اندک، رفته رفته، متدرّج، خوش خوشک، پلّه پلّه

کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، پایه پایه نزدیک شدن، اندک اندک به سوی چیزی رفتن، به تدریج و تأنّی، نَرم نَرمَک، خُوش خُوش، کیچ کیچ، آهِستِه آهِستِه، جَسته جَسته، کَم کَم، نَرم نَرم، آرام آرام، خُرد خُرد، اَندَک اَندَک، رَفتِه رَفتِه، مُتَدَرِّج، خُوش خُوشَک، پِلِّه پِلِّه

فرهنگ فارسی عمید

تسرع

شتافتن، مبادرت کردن، شتاب کردن در امری

فرهنگ فارسی عمید

تجرع

جرعه جرعه نوشیدن آب و مانند آن

فرهنگ فارسی عمید

تضرع

زاری کردن، خواری و فروتنی کردن

فرهنگ فارسی عمید

تدرج

قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، چور، تذرو، خروس صحرایی

قَرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورَنگ، چور، تَذَرْوْ، خُروس صَحرایی

فرهنگ فارسی عمید

متدرع

(مُ تَ دَرْ رِ)

زره پوش. (آنندراج) (غیاث). زره پوشنده. زره پوش. که درع پوشد. آراسته به زره یا جز آن. که زره پوشد جنگ را: متحلی به حلیت فتوت و متدرع به لباس مروت. (سندبادنامه). و به حقوق اکیده ووسایل حمیده متذرع و متدرع شده و لشکرکشی خراسان برابوالحسن سیمجور مقرر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 53). گفت شنیدم که شیری بود پرهیزگار و حلال خوار و خویشتن دار و متورع به لباس تعزز و تقوی متدرع. (مرزبان نامه ص 228). و رجوع به متدرعه و تدرع شود

لغت نامه دهخدا

تورع

پرهیزکاری کردن

معنی تدرع - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما