جدول جو
جدول جو

معنی تدربؤ - جستجوی لغت در جدول جو

تدربؤ(اِ تِ)
غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). گرد گردیدن چیزی و غلطیدن آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تتربو
تصویر تتربو
مسخرگی، برای مثال لیکن نه بازگردم از شرم دشمنان / کاندرخور تماخر و تتربو شدم (سوزنی - لغتنامه - تتربو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدرب
تصویر تدرب
خو گرفتن، عادت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
پیش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقدم. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
تدرج. (دهار). نام مرغی است صحرایی شبیه به خروس، در نهایت خوش روشی و خوش رفتاری، و آن را تذرو نیز گویند و معرب آن تدرج است و به تذرو معروف است، گویند با درخت سرورغبتی دارد... و آن را به دری تورنگ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به تذرو و تورنگ و تدرج شود.
- تدرو بهاری، از اسمای معشوق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پارچۀ سفید و سفت و باریک را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). جامۀ باریک سفت. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). جامۀ باریک سفت. (فرهنگ رشیدی). جامۀ باریک سفته را خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
ستور رام. (ناظم الاطباء). دروب. دربوت. و رجوع به دروب شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دربوب. دروب. (منتهی الارب). رجوع به دروب شود
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
دعوی پیغامبری کردن. (زوزنی). دعوی نبوت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فهمیدن، پرستیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنسک. (اقرب الموارد) ، فقیه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
رنگ کردن با حنا و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک پخته شدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکسته شدن چارپا از سرما. یقال: هراء الماشیه فتهرأت. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). رجوع به تهرئه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
مروت جستن. (زوزنی). مروت طلبیدن بنقصان و عیب: فلان یتمرؤ بنا، یعنی، مروت می طلبد بنقصان و عیب ما، به تکلف مردمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ذِ)
برانگیختن کسی را بر فرومایگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : نفس فلان تتدنأه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’دب ء’، پوشیدن چیزی را و پنهان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامۀ گرم پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان شدن از چیزی جهت فریب دادن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان شدن از صیدی برای فریفتن آن. (از اقرب الموارد). پنهان شدن صیاد از صید برای فریب دادن آن. (المنجد) ، دست ظلم دراز کردن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تطاول و تجبر بر کسی. (المنجد). تطاول و تجبر و تکبر بر کسی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / تَ تَ)
تتربوه. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). تتره. (انجمن آرا) (آنندراج). ظرافت و سخره و لاغ. (فرهنگ جهانگیری). ظرافت و لاغ و مسخرگی. (برهان) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا). ظرافت و لاغ. (فرهنگ رشیدی). سخره و لاغ. (شرفنامۀ منیری). لاغ وتمسخر. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 289 ب). ظرافت و زیبائی و لطافت و لاغ و مسخرگی. (فرهنگ نظام) :
لیکن نه بازگردم از شر دشمنان
کاندر خور تماخره و تتربو شوم.
سوزنی.
رجوع به تتربوه و تتره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
ناقۀ نجیب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
انبوه و برهم نشسته گردیدن موی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکرث موی و جز آن. (از اقرب الموارد). رجوع به تکرث شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
کرثاه. انبوه شدن موی و جز آن و بر هم نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
تتربو. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). ظرافت و لاغ و مسخرگی. (برهان). لاغ و تمسخر و مضحکۀ مجلس شدن. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 292 الف) :
گشت آنکه شد همیشه پی هزل و تتربوه
از که سبکتر ارچه گران بود همچو کوه.
شهاب.
رجوع به تتربو و تتره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
با یکدیگر خلاف کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). همدیگر را دفع نمودن در خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). و ادّارأتم، اصله تدارأتم، ای اختلفتم و تدافعتم. ادغمت التاء فی الدال و اجتلبت الالف لیصح الابتداء بها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ازدحام. (تاج العروس) ، زحمت دادن، راندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدافع. (تاج العروس) :
و قربوا کل ّ صهمیم مناکبه
اذا تداکاء منه دفعه شنفا.
ابن مقبل (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیزار شدن از چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بیزار شدن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی). خود را از چیزی بیزار داشتن. (قطر المحیط). رجوع به تبرا شود
لغت نامه دهخدا
(تْرِ / تِ رِ)
بلوکی است در ایالت فی نیستر فرانسه که در مشرق فرانسه و بر ساحل دریا قرار دارد و محل حمام دریایی است
لغت نامه دهخدا
(تَرَ)
شتر رام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). یستوی فیه المذکر و المؤنث. (منتهی الارب). مذکر و مؤنث در آن کلمه یکسان است، یقال: جمل تربوت و ناقه تربوت. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دلیر کردن ودلیر شدن. (از زوزنی). رجوع به تجرء و تجرئه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خو کردن و حریص گردیدن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عادت کردن و مواظب شدن بر کاری. (آنندراج). عادت کردن به چیزی. (المنجد) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) : تدرب بالامر، ضری به و اعتاده. تهداء. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تتربو
تصویر تتربو
شوخی، مسخرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدرب
تصویر تدرب
خو کردن و حریص گردیدن بچیزی، عادت کردن و مواظبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتربو
تصویر تتربو
((تَ رَ))
تتره، شوخی، مسخرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدرب
تصویر تدرب
((تَ دَ رُّ))
بار آمدن، خو گرفتن، آمیختن
فرهنگ فارسی معین