جدول جو
جدول جو

معنی تدخن - جستجوی لغت در جدول جو

تدخن(اِ تِ)
دودکند شدن. (تاج المصادر بیهقی). بوی دود گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دودآگین شدن روی چیزی. (المنجد). دودآگین شدن دیگ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تدخن
بوی دود گرفتن
تصویری از تدخن
تصویر تدخن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تدین
تصویر تدین
دین داشتن، دین دار شدن، متدین شدن، دین داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخن
تصویر دخن
ارزن، گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، الم، تنگس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدخین
تصویر تدخین
دود کردن، دود کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
پنهان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استتار و تواری. (المنجد) (اقرب الموارد) ، شتاب کردن شتر در رفتار. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
آهنگ کردن به چیزی، خیر باشد یا شر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
نعت است از دخن. طعام ادخن، تیره سیاه وام. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). تیره سیاه بام. (تاج المصادر بیهقی). تیره گون: کبش ادخن. مؤنث: دخناء، فریب دادن. فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) : ادری الصید، فریب داد آنرا. (منتهی الارب) ، فروهشتن ناقه شیر را از پستان، گاه نتاج. انزال لبن و ارخاء پستان. فرودآوردن شیر و فروگذاشتن پستان، خاریدن سر به مدری و مدری بمعنی شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج). شانه کردن موی را
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد خروج. (المنجد) (اقرب الموارد) ، اندرآمدن اندک اندک. (تاج المصادر بیهقی). اندک اندک درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن چیزی اندک اندک. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیندار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (المنجد). دین دار شدن و راستکار شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دین داری ودرستکاری. (ناظم الاطباء) ، وام خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خویش چرب کردن بروغن. (تاج المصادر بیهقی). بروغن خویشتن چرب کردن. (زوزنی). چرب شدن و طلا کردن روغن بر خود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). روغن بر خود مالیدن. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استغنای تام و کامل یافتن مرد. (اقرب الموارد) (المنجد). غنای تام و کامل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تدون الرجل، استغنی استغناء تاماً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). دود برآمدن از آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند شدن دود آتش. (اقرب الموارد). تدخّن. (المنجد). دودآگین ساختن چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پرسرگین شدن آب و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). پرسرگین شدن زمین و آب و جز آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ)
واحد تساخین. تسخان. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تساخین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
زراعتی که دانۀ آن سخ-ت ش-ود. (آنندراج). غلۀ سخت دانه شده. (ناظم الاطباء). رجوع به ادخان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
موضع الدخان. (اقرب الموارد). جائی که از آن دود خارج می گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به مدخنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَخْ خِ)
بوی دود گرفته. (از آنندراج). رنگ تباه شده از دود و بوی دود گرفته. (از ناظم الاطباء) ، دودکرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدخن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (المنجد). گرفتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دخن
تصویر دخن
ارزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدخن
تصویر مدخن
درد ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدخل
تصویر تدخل
آرام آرام سوختن، اندک اندک در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدخین
تصویر تدخین
دود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدفن
تصویر تدفن
پنهان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدون
تصویر تدون
سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدهن
تصویر تدهن
چرب شدن چربش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدین
تصویر تدین
دین داشتن، متدین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدخن
تصویر متدخن
دود زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدخین
تصویر تدخین
((تَ))
دود کردن، کشیدن سیگار و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدین
تصویر تدین
((تَ دَ یُّ))
دین داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخن
تصویر دخن
((خُ))
ارزن
فرهنگ فارسی معین
پارسایی، تقدس، تقوا، تورع، خداترسی، دیانت، دین باوری، دینداری، دین ورزی، دیندار بودن، متدین بودن
متضاد: ناپارسایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دود کردن، دود کشیدن، سیگار کشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مأمن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوتاه قد، شکم گنده، خوف کردن، پنهان شدن از ترس، شکمو
فرهنگ گویش مازندرانی