قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، چور، تذرو، خروس صحرایی
قَرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورَنگ، چور، تَذَرْوْ، خُروس صَحرایی
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، پایه پایه نزدیک شدن، اندک اندک به سوی چیزی رفتن، به تدریج و تأنّی، نرم نرمک، خوش خوش، کیچ کیچ، آهسته آهسته، جسته جسته، کم کم، نرم نرم، آرام آرام، خرد خرد، اندک اندک، رفته رفته، متدرّج، خوش خوشک، پلّه پلّه
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، پایه پایه نزدیک شدن، اندک اندک به سوی چیزی رفتن، به تدریج و تأنّی، نَرم نَرمَک، خُوش خُوش، کیچ کیچ، آهِستِه آهِستِه، جَسته جَسته، کَم کَم، نَرم نَرم، آرام آرام، خُرد خُرد، اَندَک اَندَک، رَفتِه رَفتِه، مُتَدَرِّج، خُوش خُوشَک، پِلِّه پِلِّه
مدور. (متن اللغه). چیزی گرد. (منتهی الارب). گرد. غلطان. مستدیر. گردان. (یادداشت مؤلف). هر چیز گلوله شکل و گردی که چون بر زمین صاف بنهندش بغلطد و روان شود. - لؤلؤ مدحرج، مروارید غلطان. مروارید که گرد و غلطان باشد. (جواهرنامه از یادداشت مؤلف). - مدحرج کردن، گلوله کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به تدحرج شود
مدور. (متن اللغه). چیزی گرد. (منتهی الارب). گرد. غلطان. مستدیر. گردان. (یادداشت مؤلف). هر چیز گلوله شکل و گردی که چون بر زمین صاف بنهندش بغلطد و روان شود. - لؤلؤ مدحرج، مروارید غلطان. مروارید که گرد و غلطان باشد. (جواهرنامه از یادداشت مؤلف). - مدحرج کردن، گلوله کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به تدحرج شود
از گناه به یک سو شدن. (تاج المصادر بیهقی). پرهیز کردن از گناه و توبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأثم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و حقیقت آن دور شدن ازحرج است. (اقرب الموارد) تأثم. خارج شدن از حرج و گناه... (تاج العروس ج 2 ص 21). و رجوع به تأثم شود، برآمدن از تنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن از تنگی. (تاج العروس ایضاً) ، بزهمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از گناه به یک سو شدن. (تاج المصادر بیهقی). پرهیز کردن از گناه و توبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأثم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و حقیقت آن دور شدن ازحَرَج است. (اقرب الموارد) تأثم. خارج شدن از حرج و گناه... (تاج العروس ج 2 ص 21). و رجوع به تأثم شود، برآمدن از تنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن از تنگی. (تاج العروس ایضاً) ، بزهمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
تذرج. ج، تدارج. پرنده ای خوش نقش و نگار و بلنددم. (المنجد). دراج، فارسی است که معرب شده و اصل آن تدرو است. (از المعرب جوالیقی ص 91). معرب از تذرو فارسی است، و بترکی قرقاول و در تنکابن و مازندران تورنگ نامند. در دوم گرم و در اول خشک و به غایت لطیف و سریعالهضم و مولد خون، صالح و مقوی فهم و دماغ و رافع وسواس و اکتحال. زهره و خون او جهت بیاض و نزول آب، و ذرور استخوان او جهت رفع قروح مجرب و طلای سرگین او جهت بهق و برص و کلف و اصلاح بشرۀزنان حامله نافع و سعوط زهرۀ او مفتح سدۀ دماغی ودر رفع نسیان مفید و اکثار او مصدع و مولد مرهالصفرا در محرورین و مصلحش سکنجبین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و آنرا در نزد ما و در مصر سمان گویند و این اسم بزبان عراقی است و پرنده ایست بزرگتر از گنجشک و کوچکتر از کبوتر و در ماههای تشرین (پائیز) در حدود ما فراوان گردند و بیشتر بر روی زمین مانند جمل راه روند و چون آواز جنس خود شنوند جمع گردند و در عراق تخم گذارند و نقاط سرد را دوست دارند. و نیکوتر آنها آن است که پرگوشت و ملون باشد. در دوم گرم است. غذایی مقوی است و خون خوب تولید کند و چون خون او را در حال گرم بودن در چشم بچکانند سفیدی آن روشن میشود و خوردن آن دماغ بارد را نیک سازد و نسیان را از بین می برد. و همچنین اگر کیسۀ صفرای او را در بینی بریزند دماغ را اصلاح و فراموشی را زایل میکند. و اگر سرمه کنند سفیدی چشم و آب آنرا جلا دهد. و استخوان آنرا بکوبند و مانند سرمه نمایند و روی زخم ریزند بهبودی دهدو خاکستر پر او موی را دراز کند لیک سبب سرعت پیری گردد. و سرگین او بهق و برص و لکه های زنان حامله را برطرف میکند و زیاده روی در استعمال آن سبب سردرد و اخلاط صفراوی در محرورین میشود، و مصلح آن سکنجبین است. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 93). و رجوع به تذرو شود
تَذرُج. ج، تَدارِج. پرنده ای خوش نقش و نگار و بلنددم. (المنجد). دراج، فارسی است که معرب شده و اصل آن تَدَرو است. (از المعرب جوالیقی ص 91). معرب از تذرو فارسی است، و بترکی قرقاول و در تنکابن و مازندران تورنگ نامند. در دوم گرم و در اول خشک و به غایت لطیف و سریعالهضم و مولد خون، صالح و مقوی ِ فهم و دماغ و رافع وسواس و اکتحال. زهره و خون او جهت بیاض و نزول آب، و ذرور استخوان او جهت رفع قروح مجرب و طلای سرگین او جهت بهق و برص و کلف و اصلاح بشرۀزنان حامله نافع و سعوط زهرۀ او مفتح سدۀ دماغی ودر رفع نسیان مفید و اکثار او مصدع و مولد مرهالصفرا در محرورین و مصلحش سکنجبین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و آنرا در نزد ما و در مصر سمان گویند و این اسم بزبان عراقی است و پرنده ایست بزرگتر از گنجشک و کوچکتر از کبوتر و در ماههای تشرین (پائیز) در حدود ما فراوان گردند و بیشتر بر روی زمین مانند جمل راه روند و چون آواز جنس خود شنوند جمع گردند و در عراق تخم گذارند و نقاط سرد را دوست دارند. و نیکوتر آنها آن است که پرگوشت و ملون باشد. در دوم گرم است. غذایی مقوی است و خون خوب تولید کند و چون خون او را در حال گرم بودن در چشم بچکانند سفیدی آن روشن میشود و خوردن آن دماغ بارد را نیک سازد و نسیان را از بین می برد. و همچنین اگر کیسۀ صفرای او را در بینی بریزند دماغ را اصلاح و فراموشی را زایل میکند. و اگر سرمه کنند سفیدی چشم و آب آنرا جلا دهد. و استخوان آنرا بکوبند و مانند سرمه نمایند و روی زخم ریزند بهبودی دهدو خاکستر پر او موی را دراز کند لیک سبب سرعت پیری گردد. و سرگین او بهق و برص و لکه های زنان حامله را برطرف میکند و زیاده روی در استعمال آن سبب سردرد و اخلاط صفراوی در محرورین میشود، و مصلح آن سکنجبین است. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 93). و رجوع به تذرو شود