جدول جو
جدول جو

معنی تدثر - جستجوی لغت در جدول جو

تدثر
خود را با لباس پوشاندن، لباس را به خود پیچیدن
تصویری از تدثر
تصویر تدثر
فرهنگ فارسی عمید
تدثر
(اِ تِ)
جامه بخویشتن درگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). جامه بخویشتن فاگرفتن. (زوزنی). پوشیدن جامه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، پوشیدن دثار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیدن دثار یعنی جامۀ بالا. (آنندراج) ، بر ستور نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برجستن مرد بر پشت اسب و برنشستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). برجستن مرد بر پشت اسب. (آنندراج). برجستن مرد بر پشت اسب و سوار شدن بر آن. (ناظم الاطباء) ، برشدن ستور بر ستور. (تاج المصادر بیهقی). برآمدن گشن بر ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن نر بر ماده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تدثر
با لباس خود را پوشاندن
تصویری از تدثر
تصویر تدثر
فرهنگ لغت هوشیار
تدثر
((تَ دَ ثُّ))
خود را در جامه پیچیدن
تصویری از تدثر
تصویر تدثر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکثر
تصویر تکثر
بسیار شدن، زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدبر
تصویر تدبر
اندیشیدن، اندیشه کردن، در عاقبت کاری اندیشیدن، چاره اندیشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدثر
تصویر مدثر
هفتاد و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۶ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاثر
تصویر تاثر
اثر پذیرفتن، قبول اثر کردن، اندوهگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مُ)
پالمیر. شهری به شمال شرقی دمشق در واحۀ بادیهالشام که پایتخت ملکه زینب و محل تجارت و راه بازرگانی بود. امپراطور اورلیانوس بسال 272 میلادی آنرا گشود و ویرانیها و ستم های زیادی بر آن دیار و مردمش روا داشت و تا سال 633م. که عرب بدست خالد بن ولید آنرا گشود در تحت حکومت رومیان بود. (از المنجد). شهری است بشام که بنام تدمر دختر حسان بن اذینه که بانیۀ آن است نامیده شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نخل. شهر بسیار قدیمی است که از نیکوترین شهرهای دنیا بوده است. گویند سلیمان حکیم بانی آن میباشد و بمسافت یکصد میل بشمال شرقی دمشق و شصت میل بغربی فرات و یکصدوبیست میل بجنوب حلب واقع است. موضع شهر شبیه به جزیره ای است که در دشت واقع شود و دشت از هر طرف آنرا احاطه نموده است. چون اسکندر ذوالقرنین بر این شهر دست یافت اسمش را به پالمیرا یعنی شهر نخل مبدل کرد زیرا درختان نخل تناور بسیاری بر آن سایه افکنده بود، و کوه و دشت این شهر بواسطۀ عظمت و نیکویی و آثار قدیم و ستونهای عظیم قابل ذکر است، ازجمله ردیفی از ستونهای عظیم شهر را از مشرق بمغرب قطع میکند و ردیف دیگری نیز ردیف فوق را تقاطع کرده است. بسیاری از ستونهای این دو ردیف تا بحال هم برپا میباشد و در یک طرف از دو ردیف هلالی از سنگهای منقوش بنا شده است و در محل اتصال و تقاطع این دو ردیف که چهار زاویه تشکیل مییابد چهار ستون از سنگ سماق دارد که دو تای آن افتاده و دو تا برپا میباشد و علاوه بر اینها ستونهای بسیار و آثار هیکل ها و قبرهای مزین و هیکل آفتاب نیز در آنجا موجود است و قریۀ تدمر اکنون در میان دیوارهای یادشده واقع است. خلاصه در نیکویی و آثار قدیمی و جلال و رونق جز بعلبک هیچ شهری در تمام سوریه با آن برابری نتواند نمود. قناتهای قدیمی در این شهر بسیار و بزرگترین منبعهای آن قنات طبیعی است که از زیر کوه جنوبی شهر خارج میشود، و درجۀ حرارت آبهای گوگرددار این شهر88 درجۀ فارنهایت میباشد. اکثر قبرهای این شهر در خارج واقع و در نهایت استحکام است و بعضی از آنها رادر سنگهای زیر زمین تراشیده اند و بعضی دیگر را مثل برجها و دخمه ها بنا کرده اند و در میان آنها تمثالهای منقوش و اجساد مومیایی بسیار است. نظر بوقوع تدمر در میانۀ سوریه و الجزیره معلوم میشود که قبل از زمان سلیمان دایرۀ تجارتش وسیع بوده بحدی که خود سلیمان هم بهمین قصد آنرا تعمیر کرد (اول پادشاهان 9:18 ودوم تواریخ 8:4) ، و زنوبیا یعنی زینب ملکه آنرا پایتخت مملکت خود قرار داد و لیکن ادریلینانس آنرا در 273 قبل از میلاد خراب کرد. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به معجم البلدان و التفهیم و تاریخ اسلام و نزهه القلوب و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2112 و 2721 و پالمیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
نعت تفضیلی ازدثور.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سطبر و سخت شدن شیر. (اقرب الموارد) (المنجد). خاثر شدن. (از المنجد). ناظم الاطباء این کلمه را ’سطبری’ معنی کرده است
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ خَ)
بسر درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکوخیدن و بسر درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لغزیدن و بسر درافتادن. (از اقرب الموارد) ، شکوخیدن زبان در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلعثم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَم م)
کهنه گردیدن رسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کهنه گردیدن و ناپدید شدن رسم. (اقرب الموارد) (از آنندراج) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَوْ وُ)
بسیار جستن. (تاج المصادر بیهقی). بسیاری جستن. (زوزنی) ، بسیار نمودن. (منتهی الارب). بسیار نمودن و بسیار شدن. (ناظم الاطباء). بسیار شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تکلف بسیاری. (از اقرب الموارد) ، بیشی نمودن بمال کسی. (تاج المصادر بیهقی). پیشی نمودن بمال کسی و بی نیاز شدن بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زشت گون و پیسه گردیدن روی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خبیث و ناپاک شدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) :
اخالد هلا اذ سفهت عشیره
کففت لسان السوء ان یتدعرا.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آشیان نیکو بکردن مرغ. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). درست ساختن مرغ آشیانۀ خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برهم نهاده شدن سنگها بر قتیل. (منتهی الارب). سنگ نهادن بر روی کشته. (ناظم الاطباء) ، پوشانیدن به دثار. (المنجد). پوشانیدن خفته به روی پوش. (اقرب الموارد). جامه در کسی پوشاندن. (دهار) ، کشتن کسی را. (المنجد). کشتن قوم یکدیگر را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به اندیشه از پی کاری فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بیندیشیدن. (دهار). پس کار اندیشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اندیشه کردن و حقیقت چیزی دریافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) .به عاقبت کار نگریستن و تفکر کردن در آن. (از المنجد) (از اقرب الموارد). تبصر و تأمل و تفهم در امری. (از اقرب الموارد) : اءفلایتدبرون القرآن و لو کان من عند غیراﷲ لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً. (قرآن 82/4). اءفلم یدّبّروا القول ام جاءهم ما لم یأت آباءهم الاولین. (قرآن 68/23). و اصل یدّبّروا، یتدبّروا است. (اقرب الموارد). عبارتست از نگریستن در پایان کارها و این نزدیک به تفکر است الا اینکه تفکر تصرف قلب است با نگریستن در دلیل و تدبر تصرف آنست با نگریستن در عواقب. (از تعریفات جرجانی) :...او را پیش خواند و فرمود که پس از تأمل بسیار و استخارت و تدبر و مشاورت، ترا به مهمی بزرگ اختیار کردیم. (کلیله و دمنه). شیر... پس از... تدبر... او (گاو) را مکان اعتماد داد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
سرای گرفتن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀخطی کتاب خانه سازمان، ورق 261 ب) (متن اللغه) : تدیر البقعه، خانه گرفت آنرا. (اقرب الموارد) : و معاویه (الاصفر) اول من تدیر کوفن و هی قصبه بین نسا و ابیورد. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 342)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَثْ ثِ)
پوشندۀ دثار. (آنندراج). آن که بالاپوش بر خود می پیچد و آن که دثار می پوشد. (ناظم الاطباء) ، گشن که بر ماده برآید. (آنندراج). گشن برآمدۀ بر ماده. (ناظم الاطباء) ، کسی که بر پشت اسب برجهد وبرنشیند. (آنندراج). برجهندۀ بر پشت اسب برای نشستن. (ناظم الاطباء) ، رسوا و بی آبرو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدثر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مدوربودن چیزی. (اقرب الموارد). مدور بودن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آبلۀ ریزه برآوردن جلد. (از منتهی الارب) (آنندراج). به آبله شدن پوست. (تاج المصادر بیهقی). جوش زدن. آبله کردن پوست
لغت نامه دهخدا
آشیانه ساز: مرغ، جامه پوشیده، از نام های پیامبر اسلام (ص) آنکه خود را در دثار یاجامه پوشانده باشد لباس پوشیده، این کلمه در قرآن در وصف پیغامبر اسلام آمده
فرهنگ لغت هوشیار
اندوهگین شدن اندوهگنی سنه افسردگی، نشان پذیری، پس چیزی رفتن اندوهگین شدن، بر اثر رفتن پس چیزی رفتن، نشان پذیرفتن قبول اثر کردن، اندوهگینی، اندوه، جمع تاثرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
بسیار جستن، بسیار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
با اندیشه از پی کاری فرا شدن، بیندیشیدن، تبصر و تامل و تفهم در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعر
تصویر تدعر
زشتگونگی، روی پیسگی پیسه گرردیدن روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدور
تصویر تدور
مدور بودن بودن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداثر
تصویر تداثر
کهنه گشت کهنه گردیدن، ناپدیدی بی نشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادثر
تصویر ادثر
سوتاک (غافل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدثر
تصویر مدثر
((مُ دَّ ثُِ))
لباس به خود پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
((تَ کَ ثّ))
بسیار شدن، زیاد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدبر
تصویر تدبر
((تَ دَ بُّ))
اندیشه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأثر
تصویر تأثر
((تَ أَ ثُّ))
اندوهگین شدن، اثر پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدبر
تصویر تدبر
چاره اندیشی
فرهنگ واژه فارسی سره
برداشت
دیکشنری اردو به فارسی