تداک ّ بر چیزی، ازدحام بر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و در مستدرک تاج العروس آمده است: فی حدیث علی رضی اﷲ عنه: ثم تداککتم علی ّ تداکک الابل الهیم علی حیاضها، ای ازدحمتم. (تاج العروس ج 7 ص 130)
تداک ّ بر چیزی، ازدحام بر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و در مستدرک تاج العروس آمده است: فی حدیث علی رضی اﷲ عنه: ثم تداککتم علی َّ تداکک الابل الهیم علی حیاضها، ای ازدحمتم. (تاج العروس ج 7 ص 130)
جزیره و خشکی میان دریا را گویند. (برهان قاطع). خشکی بود که در میان دریا باشد و آنرا آبخور و آبخوست و جزیره و آداک نیز نامند. (جهانگیری) (شعوری). این لغت را صاحب صراح در ترجمه جزیره آورده و اطۀ ترکان همین کلمه فارسی است و ترکان نیز طای اطه را دال تلفظ کنند. آداک. بضیع. (منتهی الارب)
جزیره و خشکی میان دریا را گویند. (برهان قاطع). خشکی بود که در میان دریا باشد و آنرا آبخور و آبخوست و جزیره و آداک نیز نامند. (جهانگیری) (شعوری). این لغت را صاحب صراح در ترجمه جزیره آورده و اَطَۀ ترکان همین کلمه فارسی است و ترکان نیز طای اَطه را دال تلفظ کنند. آداک. بضیع. (منتهی الارب)
شهزادۀ جهرم که تابع اردشیر بابکان بود. (از فهرست ولف ص 235) : یکی نامور بود نامش تباک ابا آلت و لشکر و رای پاک که بر شهر جهرم بد او پادشا جهاندیده باداد و فرمانروا. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1939). ولیکن پراندیشه شه از تباک دلش گشت از آن پیر پرترس و باک. فردوسی (ایضاً ص 1940). برفت از میان بزرگان تباک تن اردوان را ز خون کرد پاک. فردوسی (ایضاً ص 1943). معین آرد: ’تباک پادشاه جهرم، این نام در کارنامۀ اردشیر پاپکان به پهلوی ’بواک’ و ’بونک’ خوانده میشود و در هر حال حرف اول آن ’ب’است نه ’ت’ و بنابراین ’بناک’ اصح است. ’ (مزدیسنا وتأثیر آن در ادبیات پارسی چ 1 ص 229)
شهزادۀ جهرم که تابع اردشیر بابکان بود. (از فهرست ولف ص 235) : یکی نامور بود نامش تباک ابا آلت و لشکر و رای پاک که بر شهر جهرم بد او پادشا جهاندیده باداد و فرمانروا. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1939). ولیکن پراندیشه شه از تباک دلش گشت از آن پیر پرترس و باک. فردوسی (ایضاً ص 1940). برفت از میان بزرگان تباک تن اردوان را ز خون کرد پاک. فردوسی (ایضاً ص 1943). معین آرد: ’تباک پادشاه جهرم، این نام در کارنامۀ اردشیر پاپکان به پهلوی ’بواک’ و ’بونک’ خوانده میشود و در هر حال حرف اول آن ’ب’است نه ’ت’ و بنابراین ’بناک’ اصح است. ’ (مزدیسنا وتأثیر آن در ادبیات پارسی چ 1 ص 229)
تهیه کردن آمادن پسایش پساییدن، برخورد به هم رسیدن، باز یافتن فراهم کردن تهیه کردن آماده ساختن، باز بدست آوردن عوض چیزی را فراهم کردن تلافی کردن، در یافتن خطا و اشتباهی را اصلاح کردن، بهم رسیدن، تلاقی، دریافت خطا اصلاح، جمع تدارکات
تهیه کردن آمادن پسایش پساییدن، برخورد به هم رسیدن، باز یافتن فراهم کردن تهیه کردن آماده ساختن، باز بدست آوردن عوض چیزی را فراهم کردن تلافی کردن، در یافتن خطا و اشتباهی را اصلاح کردن، بهم رسیدن، تلاقی، دریافت خطا اصلاح، جمع تدارکات