جدول جو
جدول جو

معنی تدافعی - جستجوی لغت در جدول جو

تدافعی(تَ فُ)
منسوب به تدافع.
- حملۀ تدافعی، مقابل حملۀ تهاجمی
لغت نامه دهخدا
تدافعی
پدافندی منسوب به تدافع یا جنگهای تدافعی. جنگهایی که جنبه دفاع دارد نه تعرض و حمله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدافعت
تصویر مدافعت
یکدیگر را راندن و دور کردن، از کسی حمایت و طرف داری کردن، دفاع کردن، سهل انگاری در انجام کاری، تعلّل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدافع
تصویر تدافع
دفاع کردن، یکدیگر را دفع کردن، همدیگر را پس زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداعی
تصویر متداعی
ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد، در علم روانشناسی چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد، فراخواننده، داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تداعی
تصویر تداعی
اصل یا حالتی که افکار و اندیشه ها و عواطف و سرگذشت ها چنان به هم مربوط می شوند که یکی پس از دیگری در ذهن پدیدار می شوند، تسلسل افکار، تسلسل خواطر، یکدیگر را خواندن و گرد آمدن، به یاد آوردن
تداعی معانی: از یک معنی به معنی دیگر پی بردن، به یاد آوردن یک معنی توسط معنی دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(اِمْ)
بنوبت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گشاده رفتن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، دریافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدارک چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
یکدیگر را دفع کردن. (زوزنی). یکدیگر را دور کردن در کارزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تدافع دو مسئله، تناقض آنها. (از اقرب الموارد) ، دفع نمودن با همدیگر چیزی را و حواله کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تدافع چند تن چیزی را،دفع کردن آنرا هر یک از آنان به دیگری. گویند: ضیف یتدافعه الحی، یعنی حواله میکند و دفع میکند مهمان را هر یک به دیگری. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
پیش آمدن دشمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، جمع شدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع شدن قوم بر کسی وبه دشمنی برخاستن با وی، لاغر شدن یا مردن شتر فلان، محاجّه کردن. (اقرب الموارد) ، چیستان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خواستن چیزی را. (اقرب الموارد) ، شکسته شدن و ویران گردیدن دیوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). تداعت الجدران ، انقضّت و تهادمت و قیل بلیت و تصدعت من غیر ان تسقط. (اقرب الموارد) ، یکدیگر را خواندن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به تداعی معانی شود، ویران کردن: تداعیناعلیهم الحیطان من جوانبها، یعنی دیوارها را از اطراف، به روی ایشان ویران کردیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع دافع، رانایان سپوزکان جمع دافع این جمع در عربی حالت نصبی و جری استعمال شود ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
مدافعه: خداوند عالم را بمرافعت و مخالفت ایشان رکاب همایون بباید رنجانید و کار دشمن ضعیف داشت
فرهنگ لغت هوشیار
مدافعت و مدافعه در فارسی: وانش پافند پاد آفند ایستادگی راندن پس زدن همدیگر را راندن و دور کردن دفاع کردن: از بیم جان دلها بر مرگ نهاده بمدافعه و مقابله بایستادند، حمایت و جانبداری کردن از کسی جمع مدافعات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدافع، پسسیماران پافنداران جمع مدافع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
دشمن پیش آینده، دیوارشکسته، هما ویز، همچم، خواهان هم را خواننده، آنکه با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنیی که معنی دیگر را بخاطر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
یکدیگر را دفع کننده در کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدافعات
تصویر تدافعات
جمع تدافع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدافی
تصویر تدافی
دریافتن، پستاگرفتن (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداعی
تصویر تداعی
پیش آمدن دشمن، ویران گردیدن دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدافع
تصویر تدافع
یکدیگر را دفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متدافع، همپا فندان جمع متدافع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
((مُ تَ فِ))
دفع کننده یکدیگر در کارزار، جمع متدافعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متداعی
تصویر متداعی
((مُ تَ))
فرا خواننده، آن که با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنی ای که معنی دیگر را به خاطر آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تداعی
تصویر تداعی
((تَ))
یکدیگر را خواندن، با هم دعوا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدافع
تصویر تدافع
((تَ فُ))
دفاع کردن، یکدیگر را پس زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدافعه
تصویر مدافعه
((مُ فِ عَ یا عِ))
یکدیگر را راندن و دور کردن، دفاع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تداعی
تصویر تداعی
بیاد آوردن، یاد آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
فراخوانش، همخوانش، یادآوری، به خاطرآوری، یکدیگر را (فرا) خواندن
متضاد: تدافع، به خاطر آوردن، به یادآوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاتک، پدافند، دفاع، دفع، پس زنی، دفع سازی، پدافند کردن، دفاع کردن
متضاد: تهاجم، حمله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از توافقی
تصویر توافقی
Consensual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توافقی
تصویر توافقی
согласованный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توافقی
تصویر توافقی
einvernehmlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توافقی
تصویر توافقی
консенсусний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توافقی
تصویر توافقی
konsensualny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توافقی
تصویر توافقی
一致同意的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توافقی
تصویر توافقی
consensual
دیکشنری فارسی به پرتغالی