نیکو تربیت یافتن جاریه تا فربه شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و از این معنی است: تصنیع الشی ٔ لتحسینه و تزیینه بالصناعه. (اقرب الموارد)
نیکو تربیت یافتن جاریه تا فربه شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و از این معنی است: تصنیع الشی ٔ لتحسینه و تزیینه بالصناعه. (اقرب الموارد)
خبه کردن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فشردن حلق کسی تا بمیرد. یقال: خنقته العبره، ای غص بالبکاء حتی کأن الدموع اخذت بمخنقه . (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت به گریه افتاد چنانکه گویی گریه گلوی او را گرفته است، پرکردن خنور را، نزدیک شدن سراب که بپوشد سرهای کوهها را، نزدیک شدن به چهل سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح عروض) تخنیق هم خرم است الا آنکه در اشعار عرب این زحاف جز در اول بیت جایز نمی دارند و چون عجم در سایر اجزاء بیت نیز روا میدارند آنرا در غیر صدور نامی دیگر نهاده اند و به گلو بازگرفتن تشبیه کرده و مفعولن چون در حشو بیت افتد واز مفاعیلن منشعب باشد آنرا مخنّق خوانند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 36). رجوع به خرم شود
خبه کردن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فشردن حلق کسی تا بمیرد. یقال: خنقته العَبْرهُ، ای غص بالبکاء حتی کأن الدموع اَخذت بمخنقه ِ. (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت به گریه افتاد چنانکه گویی گریه گلوی او را گرفته است، پرکردن خنور را، نزدیک شدن سراب که بپوشد سرهای کوهها را، نزدیک شدن به چهل سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح عروض) تخنیق هم خَرْم است الا آنکه در اشعار عرب این زحاف جز در اول بیت جایز نمی دارند و چون عجم در سایر اجزاء بیت نیز روا میدارند آنرا در غیر صدور نامی دیگر نهاده اند و به گلو بازگرفتن تشبیه کرده و مَفْعولُن چون در حشو بیت افتد واز مَفاعیلن منشعب باشد آنرا مخنَّق خوانند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 36). رجوع به خَرْم شود
رها کردن ستور از قید آن. (ذیل اقرب الموارد) ، رفتار مرد مخلّعالالیتین. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتار مرد مخلّعالالیتین یعنی آنکه هر دو سرینش از هم جدا بود. (ناظم الاطباء) ، تفکیک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نوعی از تصرفات عروض است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).... چون خبن و قطع در مستفعلن جمع شود مفتعل بماند، فعولن بجای آن بنهند، و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آنرا مخلع خوانند یعنی دست بریده. (المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی ص 40)
رها کردن ستور از قید آن. (ذیل اقرب الموارد) ، رفتار مرد مُخَلَّعالالیتین. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتار مرد مُخَلَّعالالیتین یعنی آنکه هر دو سرینش از هم جدا بود. (ناظم الاطباء) ، تفکیک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نوعی از تصرفات عروض است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).... چون خَبْن و قَطْع در مستفعلن جمع شود مُفْتَعِل ُ بماند، فعولن بجای آن بنهند، و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آنرا مخلع خوانند یعنی دست بریده. (المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی ص 40)
پاره پاره کردن و بریدن بدانسان که جدا نگردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از المنجد). پاره پاره کردن به شمشیر. (اقرب الموارد) ، زدن به شمشیر چنانکه نافذ و کارگر نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
پاره پاره کردن و بریدن بدانسان که جدا نگردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از المنجد). پاره پاره کردن به شمشیر. (اقرب الموارد) ، زدن به شمشیر چنانکه نافذ و کارگر نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نیک زشت کردن و زشت گفتن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زشت گفتن به کسی و ملامت کردن کسی را. (غیاث اللغات). زشت گفتن به کسی. (آنندراج). بسیار سرزنش و بدگویی کردن کسی را: شنع فلاناً، کثر علیه الشناعه. (از اقرب الموارد) : همانا خروس است غماز مستان که تشنیع او را، ز ایشان نماید. خاقانی. شاه تشنیع ترک خود بشناخت هندوی کرد پیش او درتاخت. نظامی. زمانه ایمن از غوغا و فریاد زمین آسوده از تشنیع و بیداد. نظامی. نبودش زتشنیع یاران خبر که غرقه ندارد ز باران خبر. (بوستان). به تشنیع و دشنام و آشوب و زجر سفید از سیه فرق کردم چو فجر. (بوستان). و گر قانع و خویشتن دار گشت به تشنیع خلقی گرفتار گشت. (بوستان). و غلبه و آواز برداشتند و تشنیع آغاز نهادند. (جهانگشای جوینی). کش کشانش آوریدند آن طرف او فغان برداشت بر تشنیع و تف. مولوی. من نیم در امر و فرمان نیم خام تا بیندیشم من از تشنیع عام. مولوی. ، زشت شمردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکارا نمودن، خویشتن درچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به ستوه آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کوشیدن و سرعت نمودن در رفتار. (از اقرب الموارد) ، کوشیدن ستور و جزآن. (منتهی الارب) (آنندراج). انکماش و کوشش بعیر دررفتار. (از اقرب الموارد). کوشیدن در رفتار و شتابی کردن. (ناظم الاطباء) ، خرامیدن ماده شتر در رفتار. (ناظم الاطباء)
نیک زشت کردن و زشت گفتن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زشت گفتن به کسی و ملامت کردن کسی را. (غیاث اللغات). زشت گفتن به کسی. (آنندراج). بسیار سرزنش و بدگویی کردن کسی را: شنع فلاناً، کثر علیه الشناعه. (از اقرب الموارد) : همانا خروس است غماز مستان که تشنیع او را، ز ایشان نماید. خاقانی. شاه تشنیع ترک خود بشناخت هندوی کرد پیش او درتاخت. نظامی. زمانه ایمن از غوغا و فریاد زمین آسوده از تشنیع و بیداد. نظامی. نبودش زتشنیع یاران خبر که غرقه ندارد ز باران خبر. (بوستان). به تشنیع و دشنام و آشوب و زجر سفید از سیه فرق کردم چو فجر. (بوستان). و گر قانع و خویشتن دار گشت به تشنیع خلقی گرفتار گشت. (بوستان). و غلبه و آواز برداشتند و تشنیع آغاز نهادند. (جهانگشای جوینی). کش کشانش آوریدند آن طرف او فغان برداشت بر تشنیع و تف. مولوی. من نیم در امر و فرمان نیم خام تا بیندیشم من از تشنیع عام. مولوی. ، زشت شمردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکارا نمودن، خویشتن درچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به ستوه آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کوشیدن و سرعت نمودن در رفتار. (از اقرب الموارد) ، کوشیدن ستور و جزآن. (منتهی الارب) (آنندراج). انکماش و کوشش بعیر دررفتار. (از اقرب الموارد). کوشیدن در رفتار و شتابی کردن. (ناظم الاطباء) ، خرامیدن ماده شتر در رفتار. (ناظم الاطباء)