جدول جو
جدول جو

معنی تخنیع - جستجوی لغت در جدول جو

تخنیع
(اِ)
بریدن به تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
جدا کردن، از هم باز کردن، در علوم ادبی شعری که بر وزن ناخوش و بحر ثقیل باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخنیق
تصویر تخنیق
خفه کردن، فشار دادن گلوی جانداری تا خفه شود، در علوم ادبی در علم عروض انداختن میم مفاعیلن که فاعیلن بشود و به جای آن مفعولن بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشنیع
تصویر تشنیع
بسیار بدگفتن از کسی، کسی را زشت شمردن، عیوب کسی را آشکار کردن، رسوا ساختن کسی
فرهنگ فارسی عمید
نیکو تربیت یافتن جاریه تا فربه شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و از این معنی است: تصنیع الشی ٔ لتحسینه و تزیینه بالصناعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروتن گردانیدن. (زوزنی) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پاره پاره بریدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن گوشت. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بدو درآوردن. (تاج المصادر بیهقی). خم دادن و دوتا گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه سمی المخنث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دوتا کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : خنث فلاناً، عطفه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نرم و شکسته گردانیدن. (المنجد) ، نرم گردانیدن سخن. (اقرب الموارد). رجوع به تخنث شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خبه کردن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فشردن حلق کسی تا بمیرد. یقال: خنقته العبره، ای غص بالبکاء حتی کأن الدموع اخذت بمخنقه . (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت به گریه افتاد چنانکه گویی گریه گلوی او را گرفته است، پرکردن خنور را، نزدیک شدن سراب که بپوشد سرهای کوهها را، نزدیک شدن به چهل سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح عروض) تخنیق هم خرم است الا آنکه در اشعار عرب این زحاف جز در اول بیت جایز نمی دارند و چون عجم در سایر اجزاء بیت نیز روا میدارند آنرا در غیر صدور نامی دیگر نهاده اند و به گلو بازگرفتن تشبیه کرده و مفعولن چون در حشو بیت افتد واز مفاعیلن منشعب باشد آنرا مخنّق خوانند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 36). رجوع به خرم شود
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
کم و اندک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، شکسته و سست گردانیدن کسی را به زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکستن توجبه پهلوهای وادی را، ادا کردن وام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رها کردن ستور از قید آن. (ذیل اقرب الموارد) ، رفتار مرد مخلّعالالیتین. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتار مرد مخلّعالالیتین یعنی آنکه هر دو سرینش از هم جدا بود. (ناظم الاطباء) ، تفکیک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نوعی از تصرفات عروض است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).... چون خبن و قطع در مستفعلن جمع شود مفتعل بماند، فعولن بجای آن بنهند، و این زحاف را تخلیع خوانند و فعولن چون از مستفعلن خیزد آنرا مخلع خوانند یعنی دست بریده. (المعجم چ قزوینی و مدرس رضوی ص 40)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگردیدن و عدول کردن از چیزی، تباه گردانیدن دست را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بشمشیر زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکویع. (از اقرب الموارد). رجوع به تکویع شود، به قبض آوردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبیض و فراهم آوردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، بدوال بستن پایهای کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زدن غیرنافذ نابرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخدیع به شمشیر، زدن زدنی غیرنافذ و نابرنده. (از اقرب الموارد) ، فریفتن. (مؤید الفضلاء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاره پاره کردن و بریدن بدانسان که جدا نگردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از المنجد). پاره پاره کردن به شمشیر. (اقرب الموارد) ، زدن به شمشیر چنانکه نافذ و کارگر نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سر جنبانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرکت دادن سر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ خُ)
مبالغۀ منع. بازداشتن. شدد للمبالغه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نیک زشت کردن و زشت گفتن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زشت گفتن به کسی و ملامت کردن کسی را. (غیاث اللغات). زشت گفتن به کسی. (آنندراج). بسیار سرزنش و بدگویی کردن کسی را: شنع فلاناً، کثر علیه الشناعه. (از اقرب الموارد) :
همانا خروس است غماز مستان
که تشنیع او را، ز ایشان نماید.
خاقانی.
شاه تشنیع ترک خود بشناخت
هندوی کرد پیش او درتاخت.
نظامی.
زمانه ایمن از غوغا و فریاد
زمین آسوده از تشنیع و بیداد.
نظامی.
نبودش زتشنیع یاران خبر
که غرقه ندارد ز باران خبر.
(بوستان).
به تشنیع و دشنام و آشوب و زجر
سفید از سیه فرق کردم چو فجر.
(بوستان).
و گر قانع و خویشتن دار گشت
به تشنیع خلقی گرفتار گشت.
(بوستان).
و غلبه و آواز برداشتند و تشنیع آغاز نهادند. (جهانگشای جوینی).
کش کشانش آوریدند آن طرف
او فغان برداشت بر تشنیع و تف.
مولوی.
من نیم در امر و فرمان نیم خام
تا بیندیشم من از تشنیع عام.
مولوی.
، زشت شمردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکارا نمودن، خویشتن درچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به ستوه آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کوشیدن و سرعت نمودن در رفتار. (از اقرب الموارد) ، کوشیدن ستور و جزآن. (منتهی الارب) (آنندراج). انکماش و کوشش بعیر دررفتار. (از اقرب الموارد). کوشیدن در رفتار و شتابی کردن. (ناظم الاطباء) ، خرامیدن ماده شتر در رفتار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
قناع پوشیدن. (از تاج المصادر بیهقی). قناع پوشانیدن. (زوزنی). قناع پوشانیدن زن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء).، بلیه و عار پوشانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، راضی ساختن کسی را، نیک زدن تازیانه بر سر کسی، دروا کردن خروس پرهای گردن را وقت فشاندن و جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآمدن موی سپید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، خزع فلاناً ظلع فی رجله، بازداشت او را از رفتار. (اقرب الموارد) ، تقسیم کردن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخدیع
تصویر تخدیع
فریفتن گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکنیع
تصویر تکنیع
برگردیدن و عدول کردن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصنیع
تصویر تصنیع
ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنیع
تصویر تشنیع
عیب کسی را آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخنیث
تصویر تخنیث
خماندن دو تاه گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخنیق
تصویر تخنیق
خبه کردن کسی را، فشردن حلق کسی تا بمیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنیع
تصویر تمنیع
((تَ))
بازداشتن، منع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصنیع
تصویر تصنیع
((تَ))
ساختن، مهیا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشنیع
تصویر تشنیع
((تَ))
بد گفتن از کسی، رسوا ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخنیق
تصویر تخنیق
((تَ))
خفه کردن، در علم عروض، حذف کردن «م» از اول «مفاعیلن»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلیع
تصویر تخلیع
((تَ))
از هم باز کردن، جدا نمودن، شعری را در بحر ثقیل و وزن ناخوش سرودن
فرهنگ فارسی معین
بدگویی، رسواسازی، شناعت، ناسزاگویی
متضاد: تحسین، بد گفتن، رسوا ساختن، زشت شمردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد