جدول جو
جدول جو

معنی تخلخل - جستجوی لغت در جدول جو

تخلخل
جدا شدن اجزا و ذرات چیزی از هم، در علم فیزیک فاصله های خالی از ماده که میان ذرات یک جسم وجود دارد
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
فرهنگ فارسی عمید
تخلخل
(اِ)
خلخال در پای کردن. (منتهی الارب). خلخال در پای زن کردن. (از ناظم الاطباء) ، خلخال در پای کرده شدن، ضد تکاثف. (ناظم الاطباء). جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر. ضد تکاثف. (غیاث اللغات) (آنندراج). زیاد شدن حجم بدون آنکه چیزی از خارج بر آن ضمیمه شود و ضد آن تکاثف است. (تعریفات جرجانی). ازدیاد اجزاء جسم است بر نسبت طبیعی بدون آنکه چیزی از خارج بدان منضم شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). تخلخل اصطلاحاً بمعنای ازدیاد حجم است بدون آنکه جسمی دیگر به آن ضمیمه شود و بعبارت دیگر تخلخل عبارت از ازدیاد حجم و تکاثف که مقابل آن است بمعنای نقصان در حجم است بدون آنکه در قسم اول یعنی تخلخل به جوهر آن چیزی افزوده و در قسم دوم یعنی تکاثف چیزی از جوهر آن کاسته شود. بعضی می گویند تخلخل عبارت از انبساط ماده است در کم. بعضی دیگر مانند شیخ اشراق می گویند چون وجود خلأ محال است بنابراین تخلخل حقیقی هم محال است و آنچه را تخلخل و تکاثف پندارند عبارت از دخول جسمی (در تخلخل) و خروج جسمی دیگر (در تکاثف) می باشد. قطب الدین گوید تخلخل با تباعد اجسام باشد بعضی از بعضی، یا آنکه متخلخل شود میان اجزاء اجسامی از آن که مناسب آن اجزاء می باشد کل المناسبه، یا زیادت مقدارجسم بود نه به انضیاف مادۀ دیگر به او، بل به جهت آنکه ماده را مقداری نیست در حد ذات خود. و گاه تخلخل اطلاق میشود بر انتفاش و آن عبارت از تباعد اجزاء ودخول اجزاء مباین در میان فواصل اجزاء آن میباشد. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی صص 77- 78) :
ز جنبش نمودن به جایی رسید
کزو آتشی در تخلخل دمید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تخلخل
جدا شدن اجزاء و ذرات چیزی از هم
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
فرهنگ لغت هوشیار
تخلخل
((تَ خَ خُ))
جدا شدن اجزاء و ذرات جسمی از هم، خلخال به پای کردن، بزرگ شدن حجم جنس بدون آن که جسم دیگری به آن اضافه شود
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
فرهنگ فارسی معین
تخلخل
ناپیوستگی اجزای شی، انفکاک اجزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخلخل
المسامّيّة
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به عربی
تخلخل
Porosity
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تخلخل
porosité
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تخلخل
porosidade
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تخلخل
مسامیت
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به اردو
تخلخل
пористость
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به روسی
تخلخل
Porosität
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به آلمانی
تخلخل
пористість
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تخلخل
porowatość
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به لهستانی
تخلخل
রন্ধ্রতা
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به بنگالی
تخلخل
porosità
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تخلخل
unyevu
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تخلخل
gözeneklilik
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تخلخل
다공성
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به کره ای
تخلخل
多孔性
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تخلخل
孔隙率
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به چینی
تخلخل
छिद्रता
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به هندی
تخلخل
porositas
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تخلخل
ความพรุน
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به تایلندی
تخلخل
poreusheid
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به هلندی
تخلخل
porosidad
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تخلخل
נְקוּבוּת
تصویری از تخلخل
تصویر تخلخل
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخلیل
تصویر تخلیل
فروکردن انگشتان در میان موهای ریش، برای رسیدن آب به موها، داخل کردن انگشتان دو دست در میان هم هنگام وضو گرفتن، خلال کردن دندان، چیزی از لای دندان درآوردن، ترش شدن و فاسد شدن آب انگور یا سرکه شدن آن، سرکه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلخل
تصویر مخلخل
رخنه شده، رخنه دار
دارای خلخال در پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخلخل
تصویر متخلخل
دارای سوراخ و خلل وفرج
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خَ خِ)
زنی که خلخال در پا کند. (آنندراج). دارای خلخال. (ناظم الاطباء)، عسکر متخلخل، لشکر پریشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ... دارای فرجه، ضد متکاثف. (ناظم الاطباء). شیئی که اجزای آن به طور کامل به هم متصل نباشد.خلل و فرج دار نظیر سنگ پا و اسفنج و جز اینها: و طبیعت آب، آب را اندازه دهد، از بزرگی، که اگر چیزی به ستم ورا متکاثف تر گرداند یا متخلخل تر... (دانشنامه). و بهری استخوانهای متخلخل تر است یعنی پیوستگی اجزای آن محکم نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سبب آماسیدن وی آن است که او (ملازه) متخلخل و میان تهی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تخلخل شود.
- متخلخل اجزاء، جسمی که میان اجزای آن فاصله باشد: شیئی که خلل و فرج داشته باشد. (فرهنگ فارسی معین) : اما ارزیز رخو و متخلخل اجزاست. (قراضۀ طبیعیات، از فرهنگ فارسی ایضاً).
- متخلخل شدن، دارای خلل و فرج گردیدن: یا از قبل آن بود که سرما آتش را بکشد، پس هوا شود و روشن بشود، یا از قبل آن بود که لطیف شود و متخلخل شود و دودی از وی بشود. پس نادیداری شود. (دانشنامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخلیل
تصویر تخلیل
خلال شدن، سرکه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلخل
تصویر متخلخل
دارای خلل و فرج، لشکر پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلخل
تصویر متخلخل
((مُ تَ خَ خِ))
شی ای که اجزای آن به هم متصل نباشد
فرهنگ فارسی معین
دارای خلل وفرج، پرمنفذ، خلل وفرج دار، سوراخ سوراخ، مشبک، منفذدار
متضاد: متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف
فرهنگ واژه مترادف متضاد