جدول جو
جدول جو

معنی تخضید - جستجوی لغت در جدول جو

تخضید
(اِ)
مبالغۀ خضد. (زوزنی). بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنضید
تصویر تنضید
بر هم نهادن و روی هم چیدن کالا، مرتب ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلید
تصویر تخلید
جاوید کردن، جاودانه کردن، پاینده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخضیب
تصویر تخضیب
خضاب کردن، رنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
جاویدان کردن. (تاج المصادر بیهقی). جاودانه کردن. (دهار). جاوید کردن. (زمخشری). همیشه داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جاودانه کردن خدای تعالی کسی را. (اقرب الموارد) (از المنجد) : خلد اﷲ تعالی فلاناً، جعله خالداً. (اقرب الموارد)، به ودیعت نهادن.اهدا کردن: و سلم (احمد بن علی بن خیران المصری... للمستنصر) الی ابی منصور بن الشیرازی جزئین من شعره و رسائله... لیعرضهما علی الشریف المرتضی ابی القاسم... و یستشیر فی تخلیدهما دارالعلم... (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 1 ص 242)، مقیم گردیدن در جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقامت در مکانی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)، دست ورنجن در دست کسی کردن، گوشواره در گوش کسی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر هم نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بر هم نهادن رخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خضاب کردن. (تاج المصادر بیهقی). رنگ کردن چیزی را. (منتهی الارب). رنگ کردن چیزی را. و تشدید بخاطر مبالغت بود. (اقرب الموارد) (المنجد). رنگ کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبز گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). سبز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، برکت داده شدن کسی در چیزی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تخضور. سبز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آراستن کسی را به مهره های خضض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آراستن کسی را به مهره های خرد و سفیدکه کودکان پوشند. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروتن گردانیدن. (زوزنی) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پاره پاره بریدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن گوشت. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شتاب رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد). سریع رفتن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، نایل شدن به چیزی از طعام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). یافتن اندکی از طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرستادن فحل را در شتران ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انجوغ گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). لاغر شدن و کم گشتن گوشت کسی. (منتهی الارب). لاغر شدن و کم گردیدن و درکشیده شدن و ترنجیدن گوشت کسی. (اقرب الموارد) (از المنجد). لاغر شدن. (ناظم الاطباء) (المنجد) ، لاغر گردانیدن. لازم و متعدی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شکافتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خمیده گردیدن چوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکسته شدن چوب. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
به چپ و راست رفتن تیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخلید
تصویر تخلید
جاویدان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بر هم نهادن روی هم چیدن، وات چینی در چاپ روی هم چیدن برهم نهادن، مرتب کردن،جمع تنضیدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخضیب
تصویر تخضیب
رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخضیر
تصویر تخضیر
سبزاندن سبز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنضید
تصویر تنضید
((تَ))
روی هم چیدن، مرتب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخضیب
تصویر تخضیب
((تَ))
رنگ کردن، خضاب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلید
تصویر تخلید
((تَ))
جاودانه کردن
فرهنگ فارسی معین