جدول جو
جدول جو

معنی تخزع - جستجوی لغت در جدول جو

تخزع
(اِ تِ)
واپس استیدن. (تاج المصادر بیهقی). تخلف کردن از قوم خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پاره گوشت جدا کردن از جزور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بخش بخش کردن مردم چیزی را وگرفتن آن را میان خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطعه قطعه کردن و میان خود قسمت کردن چیزی را، گرفتن چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توزع
تصویر توزع
پراکنده شدن، متفرق شدن، میان خود قسمت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخشع
تصویر تخشع
تضرع و لابه کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
زاری کردن، اظهار فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
فروتنی نمودن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضرع. (اقرب الموارد) (از قاموس). تکلف خشوع. (اقرب الموارد). فروتنی و عجز کردن. (غیاث اللغات). تخشع و تخاشع، تکلف خشوع. (المنجد). تضرع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تضرع. (المنجد) : فلاتحسبی انی تخشعت بعدکم. (اقرب الموارد) : پس بزبان تضرع و بیان تخشع گفت. (سندبادنامه ص 59). طریق کار جز زاری و تضرع و لابه و تخشع نمی دید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
منهمک شدن در نوشیدن شراب و لازم گرفتن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فراخ رفتن و پاها را در رفتار از هم جدا نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفکک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پنهان بیرون شدن و گذشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آب بینی بیرون انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنخم. (اقرب الموارد) ، کم و اندک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، قی کردن به تکلف و به این معنی لغت بغدادی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروتنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). فروتنی نمودن. (زوزنی). بر خود بستن فروتنی را. (ناظم الاطباء). به تکلف فروتنی نمودن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، زاری نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، خزع فلاناً ظلع فی رجله، بازداشت او را از رفتار. (اقرب الموارد) ، تقسیم کردن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تکلف در خداع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). بتکلف فریفتن و خدعه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خلیدن خار در پای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آمدن بعض ابر بر بعض دیگر از گرانی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، رفتن به گرانباری و سستی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تخزب جلد، تهبج (آماس) کردن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ورم کردن پوست بدون درد. (از اقرب الموارد) (از المنجد)، تخزب ضرع ناقه، آماس کردن پستان ماده شتر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
پاره پاره شدن. (زوزنی). پاره پاره شدن از خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخش بخش کردن چیزی میان خود: تمزعوه بینهم، یعنی، بخش بخش کردند آن را میان خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: توزعوا المال بینهم و تمزعوه . (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دُ)
ناخوش و ترشرو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعبس. (اقرب الموارد) ، ناشناخته گردانیدن خود را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنکر. یقال: تهزع فلان لفلان، ای تنکر. (اقرب الموارد) ، پریشان رفتن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن شتر در رفتار از شادمانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لرزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، جنبیدن نیزه و شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، شکسته شدن چوب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمادۀ دویدن شدن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده شدن قوم. (از اقرب الموارد). تقشع ابر. (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشع شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
بترسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ترسیدن و دهشت داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قسمت کردن چیزی را. (اقرب الموارد). بخش کرده گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : فتفرق الناس عنه الی غنیمه فتجزعوها، ای اقتسموها. (اقرب الموارد). شکسته گردیدن عصا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره و متفرق شدن چیزی. (از اقرب الموارد) : قال الراعی: رمحه فی الدارعین تجزعاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَرْ رُءْ)
شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : رأیت فلاناً متنزعاً الی کذا، ای متسرعاً نازعاً الیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظریف شدن کودک. (تاج المصادر بیهقی). ظریف و ملیح و زیرک شدن کودک. (از قطر المحیط). تظرف. (از اقرب الموارد). ظریف و ملیح گردیدن کودک. (از ناظم الاطباء). بمعنی بزع الغلام است،ظریف و ملیح خواست کودک. (منتهی الارب) ، بزرگ شدن شر. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ گردیدن شر. (از قطر المحیط). بزرگ شدن فتنه و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برانگیخته شدن شر. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). به هیجان آمدن فتنه و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تهدید کردن شر که هنوز واقع نشده است. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَزْ زِ)
تخلف کننده از قوم خود. (آنندراج). تخلف کرده. (ناظم الاطباء) ، مهجورمانده از دوستان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گیرندۀ بهرۀ خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخزع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنزع
تصویر تنزع
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزع
تصویر توزع
پخش شدن پخشیدن، پراکنده شدن، پراکندگی، جمع توزعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزع
تصویر تمزع
بخش بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفزع
تصویر تفزع
ترسیدن و وحشت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوع
تصویر تخوع
آب بینی انداختن، هراشیدن (استفراغ)، کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدع
تصویر تخدع
بتکلف فریفتن و خدعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخزل
تصویر تخزل
گرانبار گرایی سست روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشع
تصویر تخشع
فروتنی نمودن، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
زاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلع
تصویر تخلع
می بارگی می زدگی، فراخ رفتن گشاد راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزع
تصویر توزع
((تَ وَ زُّ))
پراکنده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخشع
تصویر تخشع
((تَ خَ شُّ))
فروتنی کردن، تضرع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
((تَ خَ ضُّ))
فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفزع
تصویر تفزع
((تَ فَ زُّ))
ترسیدن
فرهنگ فارسی معین