جدول جو
جدول جو

معنی تخدع - جستجوی لغت در جدول جو

تخدع
(اِ تِ)
تکلف در خداع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). بتکلف فریفتن و خدعه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تخدع
بتکلف فریفتن و خدعه کردن
تصویری از تخدع
تصویر تخدع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخادع
تصویر تخادع
خود را فریب خورده وانمود کردن، یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخشع
تصویر تخشع
تضرع و لابه کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
زاری کردن، اظهار فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخدر
تصویر تخدر
در پرده شدن، پنهان شدن
فرهنگ فارسی عمید
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). متفرق و پریشان گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گریخته غایب شدن در زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکافته شدن و پاره پاره شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). شکافته شدن چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تخدد لحم، تخدیدآن. (منتهی الارب). لاغر شدن و کم گردیدن گوشت کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انجوغ گرفتن و لاغرشدن. (منتهی الارب). در هم کشیده شدن و لاغر شدن اندام. (آنندراج). درکشیدگی و ترنجیدگی گوشت. (اقرب الموارد) (المنجد). متشنج شدن و لاغر شدن. (ناظم الاطباء) ، فروهشته شدن گوشت کسی از لاغری، پراکنده شدن قوم. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زدن غیرنافذ نابرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخدیع به شمشیر، زدن زدنی غیرنافذ و نابرنده. (از اقرب الموارد) ، فریفتن. (مؤید الفضلاء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پردگی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). اختدار. (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب). پنهان گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشیده گردیدن و در پرده شدن. استتار. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راه رفتن نه بزودی و نه بدرنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه رفتن نه سریع و نه آهسته. (المنجد). راه رفتنی میانه چنانکه نه سریع باشد و نه بطی ٔ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبتدع گردیدن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اهل بدعت شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نو آوردن: ایاکم والتبدع و التنطع و علیکم بالامر القدیم. (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص 153)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
فریبش نمودن. (دهار). خود را فریب خورده وانمود کردن و فریب خورده نبودن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فریفتن بعضی مر بعضی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج). تخاتل
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در میدع نگاه داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : به تتودع الحسب المصونا، ای تقیه و تصونه. (اقرب الموارد) ، در حاجت خودش داشتن، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تودع فلاناً، ابتذله فی حاجته، ضد. (اقرب الموارد) ، وداع کردن بعض قوم از بعض دیگر. (از اقرب الموارد) ، تودّع منّی (مجهولاً) ، ای سلّم علی ّ (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ای سلّم علی ّ للتودیع. (اقرب الموارد). و قوله صلی اﷲ علیه و آله: اذا رأیت امتی تهاب الظالم ان تقول انک ظالم فقد تودع منهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
منهمک شدن در نوشیدن شراب و لازم گرفتن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فراخ رفتن و پاها را در رفتار از هم جدا نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفکک. (اقرب الموارد) (المنجد) ، پنهان بیرون شدن و گذشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آب بینی بیرون انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنخم. (اقرب الموارد) ، کم و اندک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، قی کردن به تکلف و به این معنی لغت بغدادی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروتنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). فروتنی نمودن. (زوزنی). بر خود بستن فروتنی را. (ناظم الاطباء). به تکلف فروتنی نمودن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، زاری نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروتنی نمودن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضرع. (اقرب الموارد) (از قاموس). تکلف خشوع. (اقرب الموارد). فروتنی و عجز کردن. (غیاث اللغات). تخشع و تخاشع، تکلف خشوع. (المنجد). تضرع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تضرع. (المنجد) : فلاتحسبی انی تخشعت بعدکم. (اقرب الموارد) : پس بزبان تضرع و بیان تخشع گفت. (سندبادنامه ص 59). طریق کار جز زاری و تضرع و لابه و تخشع نمی دید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
واپس استیدن. (تاج المصادر بیهقی). تخلف کردن از قوم خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، پاره گوشت جدا کردن از جزور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بخش بخش کردن مردم چیزی را وگرفتن آن را میان خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطعه قطعه کردن و میان خود قسمت کردن چیزی را، گرفتن چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نعت تفضیلی از خدع. فریبنده تر: اخدع من ضب ّ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
صندوقخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدع
تصویر تصدع
پراکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوع
تصویر تخوع
آب بینی انداختن، هراشیدن (استفراغ)، کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدیع
تصویر تخدیع
فریفتن گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشع
تصویر تخشع
فروتنی نمودن، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
زاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلع
تصویر تخلع
می بارگی می زدگی، فراخ رفتن گشاد راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدد
تصویر تخدد
ترنجیدن پوست، تکیدن لاغر اندامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدر
تصویر تخدر
پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدع
تصویر اخدع
فریبنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدع
تصویر مخدع
((مَ یا مِ یا مُ دَ))
صندوقخانه، جمع مخادع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخادع
تصویر تخادع
((تَ دُ))
یکدیگر را فریفتن، خود را فریب خورده وا نمودن در صورتی که نباشند، جمع تخادعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخشع
تصویر تخشع
((تَ خَ شُّ))
فروتنی کردن، تضرع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
((تَ خَ ضُّ))
فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین