جدول جو
جدول جو

معنی تخبیط - جستجوی لغت در جدول جو

تخبیط
(اِ)
خبط و خطا و اشتباه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تخبیط
خبط و خطا و اشتباه
تصویری از تخبیط
تصویر تخبیط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخبط
تصویر تخبط
بر گزاف و بی راه رفتن، تباهی خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخطیط
تصویر تخطیط
خط کشیدن، خط دار کردن چیزی، اندک خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلیط
تصویر تخلیط
مخلوط کردن، درهم کردن، به هم آمیختن، آمیخته کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ)
خبا ساختن. (تاج المصادر بیهقی). اخباء. (منتهی الارب). خبا زدن، و خباء، خرگاه را گویند. (آنندراج). خبا ساختن و خبا افراختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
حوض کوچک ویران شده بر اثر پای شتران. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (اقرب الموارد). ج، خبط، ماست که بر آن شیر تازه ریزند هم زنند تا مخلوط شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس). ج، خبط، آب اندک باقی مانده در حوض. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). ج، خبط، اندازۀ کمی ازآب در حدود نصف یا ثلث آن. (از متن اللغه). خبیطه.
- فرس خبیط، اسب که پای برزمین زند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُءْ)
آب برآوردن از چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
روی ترش و آژنگناک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقلوب تقطیب است یعنی آژنگ افکندن دو ابرو. (از اقرب الموارد). و رجوع به تقطیب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باطل کردن ناقه آبستنی خود را و بچه افکندن میش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچۀ ناتمام افکندن ناقه و میش. (از متن اللغه). افکندن ناقه و میش بچه را پیش از آنکه (خلقت آن) تمام شود و یا پیش از آنکه خلقت بچه آشکار شده باشد. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تسبیغ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مخطط بافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اندک خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک خوردن مرد. (اقرب الموارد) ، خطدار کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، قرار دادن خطوط و حدود برای بلاد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اُ لی ی)
سپیدی در سر پدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی). آمیختن سپیدی موی با سیاهی، مانند خیوط گشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمیختن. (دهار). آمیخته کردن. (زوزنی) (آنندراج). آمیختن. (غیاث اللغات). آمیختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد) ، آمیختن بعض کار را با بعض و فساد افکندن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افساد. (از المنجد) :
همان که داشت برادرت را بر آن تخلیط
همو ببست برادرت را به صد مسمار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 276).
چنین تخلیطها کرد به اول که به درگاه آمد، اورا متربدگونه باز باید گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). چون مقرر گشت... که بوسهل خیانتی کرده است... تا بدان جایگاه که در باب پیری محتشم چون خوارزمشاه چنین تخلیطها کرد... (تاریخ بیهقی). و سبب وهن کار دارا تخلیط آن وزیر بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55). سال سی ویک، یزدجرد شهریار کشته شد، به مرو اندر بر دست آسیابانی، بعد از غدر کردن ماهوی، سپاهسالارش و تخلیط او. (مجمل التواریخ). و سلطان محمود از خواجه منتها داشت، اما خواجۀ بزرگ منازعان داشت که پیوسته خاک تخلیط در قدح جاه او همی انداختند. (چهارمقاله چ معین ص 78). پیش از آنک تضریب و تخلیط او در دل و طبع شاه جای گیرد. (سندبادنامه ص 73).
کرا زهره ز حمالان راهش
که تخلیطی کند در بارگاهش.
نظامی.
گفت دوام درویشی با تخلیط دوست تر دارم از آنکه دوام صفا با عجب. (تذکرهالاولیاء عطار).
خانه معمور و سقفش بس بلند
معتدل ارکان و بی تخلیط و بند.
مولوی.
، آمیزش کردن باطل در کلام. (غیاث اللغات). هذیان گفتن. (اقرب الموارد) (المنجد). بهم آمیختن حکم وسخن و پریشان گویی:
چونکه مغز من ز عقل و هش تهی است
پس گناه من در این تخلیط چیست.
مولوی.
باز گفتی دور از آن خوی و خصال
اینچنین تخلیط ژاژ است و خیال.
مولوی.
، خوردن مریض چیزهایی که وی را زیان دارد. (اقرب الموارد) (از المنجد). جمع میان اطعمه مختلفه. (یادداشت بخط مؤلف). و منه قول الاطباء: الحمیه للصحیح کالتخلیط للمریض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درنگی کردن. (ترجمان عادل بن علی). بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مشغول کردن و بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (از قطر المحیط) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
آرزومند گردانیدن کسی را و منه الحدیث: انه جاء و هم یصلون فجعل یغبطهم او یحملهم علی الغبط و یجعل هذا الفعل عندهم مما یغبط علیه هکذا روی وان روی التخفیف فیکون قد غبطهم بسبقهم الی الصلوه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
فریفتن کسی را و خیانت کردن و گربزی نمودن با وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فریفتن کسی راو خیانت کردن و افساد با وی. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). بندۀ کسی را تباه کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
خبیث گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
خبر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی). خبر دادن و آگاه کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افروشه پختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبیص ساختن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیوانه گردانیدن حزن کسی را. (منتهی الارب). دیوانه گردانیدن اندوه کسی را. (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، تباه خرد کردن کسی را. (منتهی الارب). تباه خرد گردانیدن. (تاج المصادربیهقی). کم خرد گردانیدن. (زوزنی) (آنندراج). فاسدعقل کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تباه اعضا گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ناقص اعضا کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تباه کردن. (زوزنی) ، فرومایه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خبا کردن. (تاج المصادر بیهقی). خیمه برافراشتن و خیمه ساختن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راندن دوا شکم کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخبیر
تصویر تخبیر
خبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راه راه بافتن، کشکدارکردن (کشک خط) -1 راه راه بافتن، خط دار کردن چیزی را، جمع تخطیطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخیط
تصویر تخیط
درزیگری درزی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دیوانه کردن کم خرد کردن، بیراهه رفتن، تباه کردن -1 تباه کردن، ناقص عقل کردن دیوانه گردانیدن، برگزاف و بیراه رفتن، تباهی خرد ناقص عقلی، جمع تخبطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبی
تصویر تخبی
خر گاه زدن (خرگاه خباء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیط
تصویر تخلیط
آمیخته کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخییط
تصویر تخییط
جامه دوزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیط
تصویر تثبیط
درنگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیط
تصویر تخلیط
((تَ))
درهم کردن، مخلوط کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخطیط
تصویر تخطیط
((تَ))
راه راه بافتن، خط دار کردن چیزی را، جمع تخطیطات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخبیر
تصویر تخبیر
((تَ))
خبر دادن، آگاه کردن، آگاهانیدن، آگاهی، جمع تخبیرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخبط
تصویر تخبط
((تَ خَ بُّ))
تباه کردن، خرد را تباه کردن، بر گزاف و بیراه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثبیط
تصویر تثبیط
((تَ))
توقف کردن، درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین