جدول جو
جدول جو

معنی تخامص - جستجوی لغت در جدول جو

تخامص(اِ)
برداشته شدن از چیزی و یک سو گردیدن. (منتهی الارب). تجافی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) :تخامص لفلان عن حقه و تجاف له عنه، ای اعطه ایاه و تقول مسسته بیدی و هی بارده فتخامص عن برد یدی، ای تجافی. (اقرب الموارد) ، دادن حق کسی را. (از منتهی الارب) : تخامص عن حقه علی الامر، بده حق او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تنک شدن تاریکی شب نزدیک سحر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) :
الیها و لیلی قد تخامص آخره.
فرزدق (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخاصم
تصویر تخاصم
با هم دشمنی کردن، با یکدیگر جنگ وستیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخامص
تصویر اخامص
اخمص ها، قسمتهایی از کف پا و بین پنجه و پاشنه ها که به زمین نمی رسد، جمع واژۀ اخمص
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ مِ)
ادا کننده حق کسی را. (آنندراج). اداکننده وام. (ناظم الاطباء) ، متفرق و یکسو، گوشه نشین، برداشته شده، شبی که تاریکی آن در نزدیکی سحرتنک شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخامص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ اخمص، بمعنی باریک میان و میان کف پای که بر زمین نیاید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ)
بمعنی مخاوصه. (منتهی الارب). به دنبال چشم نگریستن. (آنندراج). چشم خوابانیده تیز نگریستن بسوی چیزی، چنانکه هنگام راست کردن تیر و دیدن در جرم آفتاب. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ)
با یکدیگر دوستی ویژه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکدلی و خلوص دو تن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
خصومت کردن. (زوزنی). با یکدیگر خصومت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تجادل و تنازع. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : ان ّ ذلک لحق تخاصم اهل النار. (قرآن 64/38)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
باریک شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخامص
تصویر اخامص
جمع اخمص، باریک میانان، گودی های پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاصم
تصویر تخاصم
خصومت کردن، تجادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامص
تصویر خامص
باریک شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخامص
تصویر اخامص
((اَ مِ))
جمع اخمص. گودی های کف دست و پا و میان بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخاصم
تصویر تخاصم
((تَ صُ))
با هم جنگیدن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تعرض، جنگ، دشمنی، ستیز، عداوت، عناد، باهم جنگیدن، باهم عداوت ورزیدن، باهم دشمن شدن
متضاد: دوستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد