حنوط بر خویشتن بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوش بوی شدن مرده به حنوط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). تحنّط، جعل علیه الحنوط و منه : و قد حسر عن فخذیه و هو یتحنط، ای یستعمل الحنوط فی ثیابه عند خروجه الی القتال اشاره الی الاستعداد للموت. (اقرب الموارد)
حنوط بر خویشتن بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوش بوی شدن مرده به حنوط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). تَحَنَّطَ، جُعِل علیه الحنوط و منه ُ: و قد حسر عن فخذیه و هو یتحنط، ای یستعمل الحنوط فی ثیابه عند خروجه الی القتال اشاره الی الاستعداد للموت. (اقرب الموارد)
مهربانی کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مهربانی نمودن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترحم. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). بخشودن و به علی متعدی شود. (تاج المصادر بیهقی)
مهربانی کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مهربانی نمودن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترحم. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). بخشودن و به علی متعدی شود. (تاج المصادر بیهقی)
سال سخت که فراگیرد شتران و گوسفندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). علم است برای سالی خشک که مالها را فراگیرد وآنها را به هلاکت رساند. (از قطر المحیط). اسم است برای سالی سخت. (از اقرب الموارد). رجوع به تحیط و تحیط و تحیط و یحیط شود. تحوط و تحیط با الف و لام آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
سال سخت که فراگیرد شتران و گوسفندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). علم است برای سالی خشک که مالها را فراگیرد وآنها را به هلاکت رساند. (از قطر المحیط). اسم است برای سالی سخت. (از اقرب الموارد). رجوع به تَحیط و تِحیط و تُحیط و یَحیط شود. تَحوط و تَحیط با الف و لام آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
نگاه داشتن و پاس داشتن و تعهد کسی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). نگاه داشتن و تعهد کسی کردن: فلان یتحوط اخاه حیطهحسنه، ای یتعاهده و یهتم باموره. (اقرب الموارد)
نگاه داشتن و پاس داشتن و تعهد کسی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). نگاه داشتن و تعهد کسی کردن: فلان یتحوط اخاه حیطهحسنه، ای یتعاهده و یهتم باموره. (اقرب الموارد)
حنوط پاشیدن بر مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حنوط کردن مرده را. با چیز خوشبو معطر کردن. (فرهنگ نظام). بر مرده حنوط نهادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : بعد از تحنیط و تکفین با جمعی از اصحاب اهل ثقه و اعتماد او را برداشت. (تاریخ قم ص 297) ، تحنیط رمث، سفیدشدن و رسیدن و پخته گردیدن گیاه رمث. (از منتهی الارب). سپید گردیدن و رسیدن گیاه رمث. (ناظم الاطباء)
حنوط پاشیدن بر مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حنوط کردن مرده را. با چیز خوشبو معطر کردن. (فرهنگ نظام). بر مرده حنوط نهادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : بعد از تحنیط و تکفین با جمعی از اصحاب اهل ثقه و اعتماد او را برداشت. (تاریخ قم ص 297) ، تحنیط رمث، سفیدشدن و رسیدن و پخته گردیدن گیاه رمث. (از منتهی الارب). سپید گردیدن و رسیدن گیاه رمث. (ناظم الاطباء)
خمیده و کج گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خمیده شدن و پیچیدن دست را. (آنندراج) ، مهربانی کردن و بدو درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). مهربان شدن بر کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). تحنن: تحنی علیک النفس. (اقرب الموارد)
خمیده و کج گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خمیده شدن و پیچیدن دست را. (آنندراج) ، مهربانی کردن و بدو درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). مهربان شدن بر کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). تحنن: تحنی علیک النفس. (اقرب الموارد)
عمامه زیر زنخ درآوردن. (تاج المصادر بیهقی). عمامه از زیر زنخ برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلحی. (قطر المحیط). گذراندن عمامه در زیر حنک. تلحی. (اقرب الموارد). تحت الحنک انداختن. (ناظم الاطباء)، در ابن البیطار بمعنی کردن و مالیدن دارویی در گلو و حنک و کام: و اذا خلط (الحلتیت) بالعسل و تحنک به حلل ورم اللهاه. (ابن بیطار). و قد یقال انّها اذا جففت و خلطت بالعسل و تحنک بها نفعت من الخناق. (ابن بیطار). و اذا تحنک به او تغرغر به ابراء اورام الحلق. (ابن بیطار). و اذا تحنک به (بالحضض) وافق ورم الحلق. (ابن بیطار در کلمه حضض)
عمامه زیر زنخ درآوردن. (تاج المصادر بیهقی). عمامه از زیر زنخ برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلحی. (قطر المحیط). گذراندن عمامه در زیر حنک. تلحی. (اقرب الموارد). تحت الحنک انداختن. (ناظم الاطباء)، در ابن البیطار بمعنی کردن و مالیدن دارویی در گلو و حنک و کام: و اذا خلط (الحلتیت) بالعسل و تحنک به حلل ورم اللهاه. (ابن بیطار). و قد یقال انّها اذا جففت و خلطت بالعسل و تحنک بها نفعت من الخناق. (ابن بیطار). و اذا تحنک به او تغرغر به ابراء اورام الحلق. (ابن بیطار). و اذا تحنک به (بالحضض) وافق ورم الحلق. (ابن بیطار در کلمه حضض)
عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عبادت کردن شبهای چند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). تعبد. (اقرب الموارد). مثل تحنف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). حدیث: کان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه، از گناه حذر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انداختن گناه را از خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). ابن سیده آرد: بعقیدۀ من تحنث در اینجا مبنی بر سلب است چنانکه گویی گناه را از خود نفی می کند، نظیر تهجد که مقصود خواب از چشم بیرون کردنست و چنین است تأثم و تحوب و باب تفعل بمعنی دور کردن چیزی از خود در شش مورد است: تحنث و تأثم و تحوب و تنجس و تحرج و تهجد. (اقرب الموارد) ، گوشه گرفتن از پرستش بتان، تحنث از فعل، توبه کردن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عبادت کردن شبهای چند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). تعبد. (اقرب الموارد). مثل تحنف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). حدیث: کان یخلو بغار حراء فیتحنث ُ فیه، از گناه حذر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انداختن گناه را از خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). ابن سیده آرد: بعقیدۀ من تحنث در اینجا مبنی بر سلب است چنانکه گویی گناه را از خود نفی می کند، نظیر تهجد که مقصود خواب از چشم بیرون کردنست و چنین است تأثم و تحوب و باب تفعل بمعنی دور کردن چیزی از خود در شش مورد است: تحنث و تأثم و تحوب و تنجس و تحرج و تهجد. (اقرب الموارد) ، گوشه گرفتن از پرستش بتان، تحنث از فعل، توبه کردن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
گوژ گردیدن از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمیده و کمانی شدن پیر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مهربان گردیدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تحنن بر کسی، و این مجاز است. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
گوژ گردیدن از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمیده و کمانی شدن پیر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مهربان گردیدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تحنن بر کسی، و این مجاز است. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
مرده ای که خوشبوی شده باشد به حنوط و حنوط بوی خوشی است برای مردگان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفن شدۀ با حنوط و گیاههای خوشبو. (ناظم الاطباء)
مرده ای که خوشبوی شده باشد به حنوط و حنوط بوی خوشی است برای مردگان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفن شدۀ با حنوط و گیاههای خوشبو. (ناظم الاطباء)