جدول جو
جدول جو

معنی تحنط - جستجوی لغت در جدول جو

تحنط
(اِ)
حنوط بر خویشتن بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوش بوی شدن مرده به حنوط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). تحنّط، جعل علیه الحنوط و منه : و قد حسر عن فخذیه و هو یتحنط، ای یستعمل الحنوط فی ثیابه عند خروجه الی القتال اشاره الی الاستعداد للموت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تحنط
خوشبو کردن مرده
تصویری از تحنط
تصویر تحنط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحنی
تصویر تحنی
کج شدن، خمیده شدن، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحنن
تصویر تحنن
مهربانی کردن، رحمت آوردن، به طرب آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(حُ نُ)
جمع واژۀ حنوط. (مهذب الاسماء). رجوع به حنوط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مهربانی کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مهربانی نمودن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترحم. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). بخشودن و به علی متعدی شود. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سال سخت که فراگیرد شتران و گوسفندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). علم است برای سالی خشک که مالها را فراگیرد وآنها را به هلاکت رساند. (از قطر المحیط). اسم است برای سالی سخت. (از اقرب الموارد). رجوع به تحیط و تحیط و تحیط و یحیط شود. تحوط و تحیط با الف و لام آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نگاه داشتن و پاس داشتن و تعهد کسی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). نگاه داشتن و تعهد کسی کردن: فلان یتحوط اخاه حیطهحسنه، ای یتعاهده و یهتم باموره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حنوط پاشیدن بر مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حنوط کردن مرده را. با چیز خوشبو معطر کردن. (فرهنگ نظام). بر مرده حنوط نهادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : بعد از تحنیط و تکفین با جمعی از اصحاب اهل ثقه و اعتماد او را برداشت. (تاریخ قم ص 297) ، تحنیط رمث، سفیدشدن و رسیدن و پخته گردیدن گیاه رمث. (از منتهی الارب). سپید گردیدن و رسیدن گیاه رمث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خمیده و کج گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خمیده شدن و پیچیدن دست را. (آنندراج) ، مهربانی کردن و بدو درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). مهربان شدن بر کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). تحنن: تحنی علیک النفس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عمامه زیر زنخ درآوردن. (تاج المصادر بیهقی). عمامه از زیر زنخ برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلحی. (قطر المحیط). گذراندن عمامه در زیر حنک. تلحی. (اقرب الموارد). تحت الحنک انداختن. (ناظم الاطباء)، در ابن البیطار بمعنی کردن و مالیدن دارویی در گلو و حنک و کام: و اذا خلط (الحلتیت) بالعسل و تحنک به حلل ورم اللهاه. (ابن بیطار). و قد یقال انّها اذا جففت و خلطت بالعسل و تحنک بها نفعت من الخناق. (ابن بیطار). و اذا تحنک به او تغرغر به ابراء اورام الحلق. (ابن بیطار). و اذا تحنک به (بالحضض) وافق ورم الحلق. (ابن بیطار در کلمه حضض)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
رجوع به تحیط و تحوط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحنف به...، میل کردن بسوی وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خود را ختنه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط) ، کناره گرفتن از پرستش بتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، حنیف گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دین حنفی برزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دین حنیف اختیار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعمال حنفیت را کردن یا به مذهب حنفیت درآمدن. (قطر المحیط). اعمال حنفیت را کردن. یقال: شافعی تحنف. (اقرب الموارد) ، تعبد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : اقام الصلوه العابد المتحنف. (اقرب الموارد) ، راست ترین راه رفتن، به راست ترین دین میل کردن، بهترین دین ورزیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عبادت کردن شبهای چند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). تعبد. (اقرب الموارد). مثل تحنف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). حدیث: کان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه، از گناه حذر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انداختن گناه را از خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). ابن سیده آرد: بعقیدۀ من تحنث در اینجا مبنی بر سلب است چنانکه گویی گناه را از خود نفی می کند، نظیر تهجد که مقصود خواب از چشم بیرون کردنست و چنین است تأثم و تحوب و باب تفعل بمعنی دور کردن چیزی از خود در شش مورد است: تحنث و تأثم و تحوب و تنجس و تحرج و تهجد. (اقرب الموارد) ، گوشه گرفتن از پرستش بتان، تحنث از فعل، توبه کردن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گوژ گردیدن از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمیده و کمانی شدن پیر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مهربان گردیدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تحنن بر کسی، و این مجاز است. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
گیاه رمث سپید گشته. پخته شده و رسیده از گیاه رمث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
حنوطکرده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ حَنْ نَ)
آنکه حنوط پاشد بر میت. (آنندراج) ، رسیده از گیاه رمث. محنّط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ ن نِ)
میت و مرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قحطسال. (ناظم الاطباء). رجوع به تحوط شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مردی که ریش وی دراز و انبوه باشد، حاجتمند شدن. محتاج شدن. نیازمند گشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
رجوع به تحیط و تحیط و تحوط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْ نِ)
مرده ای که خوشبوی شده باشد به حنوط و حنوط بوی خوشی است برای مردگان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفن شدۀ با حنوط و گیاههای خوشبو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تردد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تردد. (اقرب الموارد) ، گرد گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استداره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحنب
تصویر تحنب
کوژی کوژ پشتی از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنث
تصویر تحنث
عبادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنف
تصویر تحنف
راستگزینی راستدینی راستجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنن
تصویر تحنن
مهربانی کردن، ترحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنو
تصویر تحنو
برناک (حنا) نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنی
تصویر تحنی
خمیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیط
تصویر تحیط
قحط سالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنطر
تصویر تحنطر
تردد کردن، گرد گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنف
تصویر تحنف
((تَ حَ نُّ))
به دین حق گرویدن، به راه راست رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحنن
تصویر تحنن
((تَ حَ نُّ))
مهربانی کردن، آرزومند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحنی
تصویر تحنی
((تَ حَ نّ))
مهر ورزیدن، خمیده شدن، کج گردیدن
فرهنگ فارسی معین