جدول جو
جدول جو

معنی تحفیش - جستجوی لغت در جدول جو

تحفیش(اِکْ)
پیوسته بودن در خانه کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحریش
تصویر تحریش
برانگیختن، فتنه انگیزی کردن، چند نفر را به هم انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحفیل
تصویر تحفیل
جمع کردن، گرد آوردن، آراستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
یاد دادن کتاب و جز آن کسی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). یاد دادن کتاب کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). یاد دادن کتاب و جز آنرا. (صراح اللغه) ، کسی را بر حفظ چیزی داشتن. (مجمل اللغه). واداشتن کسی را بر حفظ کتاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رمیدن و ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
پیوسته بودن در خانه کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). ملازم شدن زن خانه خود را. (اقرب الموارد) ، گرد آمدن، تحفش زن مرد را،دوستی ظاهر کردن زن برای مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحفش زن بر شوی یا اولاد خود، پیوسته مواظب و ملازم بودن آنان را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
مبالغت کردن در گرامی کردن و پرسیدن از حال کسی. (تاج المصادر بیهقی). مهربانی نمودن واز حال کسی پرسیدن. (زوزنی). مهربانی نمودن و مبالغه نمودن در اکرام کسی و از حال کسی پرسیدن و فرحت و سرور ظاهر نمودن به کسی. (آنندراج). نوازش فراوان کردن به کسی و فرحت و سرور ظاهر نمودن به وی و بسیار پرسیدن از حال وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلطف و مبالغه نمودن در اکرام: هو حسن التحفی بقومه. (ازاقرب الموارد) ، کوشیدن در کسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحفی در کاری، کوشیدن در آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اهتبال. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به اهتبال شود
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
واخیدن پشم و پنبه. (زوزنی). واخیدن پنبه و پشم و موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به انگشتان پراکندن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تنفش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
ویران کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ویران کردن بناء را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر زمین افکندن کسی را و پاسپر کردن او، ضعیف شدن بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، چسبیدن به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترفیش ریش، شانه کردن آن را و راست نمودن، چنانکه به بیل ماند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآوردن چیزی، کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گردآوردن. (آنندراج) ، کسب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
بر یکدیگر آغالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمعآوری چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (تاج العروس) (شرح قاموس) ، به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برانگیختن و غضبناک ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، گداختن پیه را تا حدی که نزدیک سوختن باشد. (المنجد) ، فراوان کردن آتش دیگ را تا به جوش آید، تیز کردن آتش با هیزم تا شعله ور گردد، تحمیش قوم، تحریض آنان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار گردآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ)
انداختن چیزی را از دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پراکندن تخم را و انداختن از دست. (آنندراج) :
و حفضت النذور و اردفتهم
فضول اﷲ و انتهت القسوم.
امیه بن ابی الصلت (در صفت بهشت).
یقول اذا انتهوا الی الجنه تسقط عنهم النذور. (اقرب الموارد) ، سپس انداختن، خشک گردانیدن زمین را، تخفیف کردن خدای تعالی از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طواف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). گرداگرد چیزی یا کسی برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پوشیدن چیزی را به جامه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بافتن پارچه را با حف ّ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سخت عیش و کم مال شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرد کردن آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، زینت دادن و آراستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زینت دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، چند گاه نادوشیدن گوسفند را به جهت فروختن تا بزرگ پستان و پرشیر نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چند گاه نادوشیدن شتر یا گاو یا گوسفند تا شیر در پستان آن جمع گردد و مشتری بدان مغرور شود. (اقرب الموارد). بستن پستان ناقه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
بر یکدیگر برآغالیدن شکره. (زوزنی). برافزولیدن قوم و سگ بر یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحریش میان قوم یا سگان، برانگیختن آنان به یکدیگر. (از قطر المحیط). تحریش میان قوم،برانگیختن و دشمنی افکندن میان آنان و همچنین است میان سگان. (از اقرب الموارد). برغلانیدن و فساد انداختن میان مردم و در هم انداختن سگان را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَخْ خُ)
لاف زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ادعای باطل کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، برگردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی گرداندن از چیزی به سبب عجز و ضعف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحریش
تصویر تحریش
فتنه انگیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفیش
تصویر ترفیش
شانه زدن ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیش
تصویر تخفیش
ویران کردن، بر زمین افکندن، پاسپر کردن، ناتوانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفیص
تصویر تحفیص
برزپاشی برزگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفیظ
تصویر تحفیظ
یاد دادن کتاب بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفی
تصویر تحفی
مهربانی، بزرگداشت، شادی نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیش
تصویر تحیش
رمیدن و ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفیف
تصویر تحفیف
طواف کردن، گرداگرد چیزی برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفیل
تصویر تحفیل
گرد آوردن، آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیش
تصویر تحبیش
فراهم آوردن، الفنجیدن (کسب کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریش
تصویر تحریش
((تَ))
فتنه انگیختن، چند نفر را به هم انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحفیظ
تصویر تحفیظ
((تَ))
یاد دادن کتاب و جز آن به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحفیل
تصویر تحفیل
((تَ))
زینت دادن، آراستن
فرهنگ فارسی معین