جدول جو
جدول جو

معنی تحسس - جستجوی لغت در جدول جو

تحسس
(اِ لِ)
شنیدن سخن قوم و پرسیدن خبر و جستن آن برای نیکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و گفته شده است که تحسس مانند تسمع و تبصر است. یقال: اخرج فتحسس لنا. و با جیم (تجسس) در شر استعمال شود و ابوعبید گوید: تحسست الخبر و تحسیت (یکی است) . (اقرب الموارد)، تحسس از چیزی، خبر یافتن از آن. (اقرب الموارد). تعریف و تطلب آن با حواس. (قطر المحیط)، جستجو کردن و خبر کردن وخبر پرسیدن. (آنندراج). تحسس از، آگهی یافتن از خبرآن. (قطر المحیط). خبر خواستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : یا بنی اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه. (قرآن 87/12). و تحسس در آیۀ فوق بهمه معانی یادشده تفسیر گردیده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحرس
تصویر تحرس
خود را نگهداری کردن، خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجسس
تصویر تجسس
جستجو کردن در امری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحسر
تصویر تحسر
حسرت داشتن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
تشدد. (تاج المصادر بیهقی). سخت و درشت شدن در دین. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی کردن. سخت گردیدن کاری و جز آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دلیری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشجع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : فجعل رجل منهم یتحوس فی کلامه، ای یتشجع. (اقرب الموارد) ، اقامت کردن به جایی بعزیمت سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). چنانکه گویی ارادۀ سفر دارد ولی اشتغالات متواتر او را از این کار بازدارد: سر قد انی ̍ لک ایها المتحوس. (از اقرب الموارد) ، اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحوس در کلام، آماده شدن برای آن. (اقرب الموارد) ، نالیدن برای چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طواف کردن و گرد برآمدن، مقیم شدن به مکانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
احتراس. خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (زوزنی). تحرس از چیزی، خود را پاس داشتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خود را از چیزی نگاه داشتن. (آنندراج). تحفظ. (قطر المحیط). احتراس. توقی و تحفظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بالش کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تفحص اخبار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، جستن و صواب جستن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحرک برای ایستادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، افتادن پشمهای شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن کرکهای شتر. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
آرمان خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). دریغ خوردن. (شرح قاموس) (منتهی الارب). افسوس خوردن. (آنندراج). تلهف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). افسوس و حسرت خوردن. (فرهنگ نظام) : و از سر تأسف و تحسر گفت. (سندبادنامه ص 153).
طوطیان درشکّرستان کامرانی میکنند
در تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس.
حافظ.
، آکنده گوشت شدن جاریه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم رسیدن گوشت در مواضع بدن کنیزک. (شرح قاموس) (قطر المحیط) ، فربه گردانیدن ربیع شتر را به حدی که بسیار شود پیه در بدن او و بلند شدن کوهان وی، پس سواری کرده شدن چند روز و پس رفتن جنبش و فروهشتگی گوشت وی و سخت شدن گوشت وی که متفرق بوده در جاهای آن. (شرح قاموس) (قطر المحیط). رفتن آکندگی گوشت شتر و پیه ناکی وی بسواری چندروزه که از خوردن علف بهار بهم رسیده بود و سخت گردیدن بجای خویش، گوشتهای فروهشتۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، لاغر شدن ستور. (زوزنی) ، مانده شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). مانده گردیدن. (ناظم الاطباء). مانده شدن. (آنندراج) ، برهنه روی شدن زن، ریختن پرهای کهن مرغ وبرآوردن پرهای نو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریختن پر مرغ. (اقرب الموارد) ، بیفتیدن پشم شتر. (تاج المصادر بیهقی). ریختن پشم شتر از ماندگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). ریختن پشم شتر و موی حمار. (اقرب الموارد). افتادن پشم شتر از ماندگی. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
تحسف اوبار، افتادن پشمهای شتر و پریدن آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحسر شود، تحسف جلد، باز شدن آن: لقد رأیت جلده یتحسف تحسف جلدالحیه، ای یتقشر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
نیکو شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). زینت دادن و آراستن و نیکو کردن. (ناظم الاطباء). زینت گرفتن: هو یتحسن و یتجمل بکذا. (اقرب الموارد) ، موی ستردن: دخل الحمام فتحسن، ای احتلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِلِ)
از ’ح س و’، آشامیدن بدرنگ. (تاج المصادر بیهقی). تحسی مرق، آشامیدن شوربا را اندک اندک بمهلت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشامیدن اندک اندک بمهلت. (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و هی (لحوم حمیرالوحش) تنفع اذا طبخت بماء... و تتحسی امراقها... (ابن البیطار)، در جملۀ زیر بمعنی تنفس و به ریه فروبردن آمده و لکلرک نیز آنرا ’آسپیره’ ترجمه کرده است: یتبخر بها فی الیوم ثلاث مرات و یتحسی العلیل دخانها فانه عجیب فی نفعه من السعال و قروح الریه. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به حس ّ واداشتن کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، احساس کردن، ملاحظه کردن، یافتن، ریختن آتش بر روی خمیر جهت پختن، پختن گوشت بر روی خاکستر گرم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سُ)
یکی از جزایر بحرالجزایر (نزدیک سواحل آسیای صغیر) ، واقع در ساحل شمال شرقی مقدونیه که سکنۀ یونانی داشت و در دوران پادشاهی داریوش و خشایارشا مطیع ایران بودند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 629 و 658 و 659 و 750 و تاسو (جزیره) شود
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
خبر خواستن در خفیه. (تاج المصادر بیهقی). تحدس اخبار یا تحدس از اخبار، تفحص آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، تخبرآن. (قطر المحیط). ارادۀ دانستن چیزی کردن از راهی که بدان راه نبرند. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَسْ سِ)
پرسندۀ خبر و جویندۀ آن. (آنندراج). تفتیش کننده و تفحص کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحسس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحسر
تصویر تحسر
افسوس خوردن، حسرت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
پاسداشت در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدس
تصویر تحدس
خبر خواستن در خفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبس
تصویر تحبس
خود را در بند داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسی
تصویر تحسی
پستانوشی به پستا (نوبت) نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسن
تصویر تحسن
نیکو شدن، آراستن، زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجسس
تصویر تجسس
خبر جستن، خبر خواستن، تفتیش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحسس
تصویر متحسس
پیامپرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوس
تصویر تحوس
دلیری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمس
تصویر تحمس
سخت دینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلس
تصویر تحلس
ماندن، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسب
تصویر تحسب
جست و جوی، رویداد پرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
((تَ حَ رُّ))
در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحسر
تصویر تحسر
((تَ حَ سُّ))
حسرت خوردن، اندوه بردن، رنج، اندوه، افسوس، پشیمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجسس
تصویر تجسس
((تَ جَ سُّ))
جستجو کردن، دنبال چیزی گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجسس
تصویر تجسس
جست و جو
فرهنگ واژه فارسی سره
فضول گری، کنجکاوی، پرسشگری
دیکشنری اردو به فارسی