جدول جو
جدول جو

معنی تحتیش - جستجوی لغت در جدول جو

تحتیش(اِ رِ)
بر یکدیگر آغالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحریش
تصویر تحریش
برانگیختن، فتنه انگیزی کردن، چند نفر را به هم انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتیش
تصویر تفتیش
جستجو کردن، کاوش کردن، کاویدن، کاوش، بازرسی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تی یَ)
تأنیث تحتی، هر حرفی که در زیر آن نقطه باشد چون یاء (حرف آخر حروف تهجی). تحتانی. رجوع به تحتی و تحتانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رمیدن و ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
واپژوهیدن. (دهار) (زوزنی). کافتن. (نصاب). جستن و کاویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاویدن و کندیدن و جستجو کردن. (غیاث اللغات). نیک جستجو کردن و کاویدن و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). نظر کردن در ظاهر چیزی و جستجوی آن نمودن. (از اقرب الموارد). تفحص و تجسس و کاوش. (ناظم الاطباء). بازرسی. وارسی. پی جویی. بررسی. پژوهش. بازرسیدن. بررسیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نشاندند حرمها را در عماریها... و بسیار نامردی رفت در معنی تفتیش و زشت گفتندی. (تاریخ بیهقی).
چون به بدنامی برآمد ریش او
دیو را ننگ آمد از تفتیش او.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآوردن چیزی، کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گردآوردن. (آنندراج) ، کسب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن قوم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تحترشوا علیه فلم یدرکوه، شتافتند بر وی تا بگیر آورند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
شکستگی و ناتوانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
برگزیدن چیزی را برای خالص و نفیس بودن آن. (منتهی الارب). اختیار کردن چیزی برای خلوص و برتری آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ)
مهمانی بنا کردن. (تاج المصادر بیهقی). مهمانی خانه نو دادن. (منتهی الارب). فراهم ساختن وکیره. یقال: حتر لنا، ای وکر لنا. (اقرب الموارد) ، تحتیر بیت، حتر برای خانه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به حتر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمعآوری چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (تاج العروس) (شرح قاموس) ، به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برانگیختن و غضبناک ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، گداختن پیه را تا حدی که نزدیک سوختن باشد. (المنجد) ، فراوان کردن آتش دیگ را تا به جوش آید، تیز کردن آتش با هیزم تا شعله ور گردد، تحمیش قوم، تحریض آنان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار گردآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِکْ)
پیوسته بودن در خانه کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
بر یکدیگر برآغالیدن شکره. (زوزنی). برافزولیدن قوم و سگ بر یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحریش میان قوم یا سگان، برانگیختن آنان به یکدیگر. (از قطر المحیط). تحریش میان قوم،برانگیختن و دشمنی افکندن میان آنان و همچنین است میان سگان. (از اقرب الموارد). برغلانیدن و فساد انداختن میان مردم و در هم انداختن سگان را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ تی ی)
منسوب به تحت. (ناظم الاطباء). رجوع به تحتیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفتیش
تصویر تفتیش
جستن و کاویدن، جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیش
تصویر تحبیش
فراهم آوردن، الفنجیدن (کسب کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیش
تصویر تحیش
رمیدن و ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریش
تصویر تحریش
فتنه انگیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیش
تصویر تفتیش
((تَ))
تفحص کردن، جستجو کردن، بازرسی، پژوهش، عقاید پرس و جو درباره عقاید دینی و سیاسی مردم برای شناسایی مخالفان، بدنی، گشتن لباس و بدن کسی، بازرسی بدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحریش
تصویر تحریش
((تَ))
فتنه انگیختن، چند نفر را به هم انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتیش
تصویر تفتیش
بازجویی
فرهنگ واژه فارسی سره
بازجست، بازرسی، پرسش، پی جویی، تجسس، تفحص، جستجو، سانسور، کاوش، وارسی، واپژوهیدن، جستجو کردن، کاویدن، کاوش کردن، بازرسی کردن، تفحص کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد