جدول جو
جدول جو

معنی تحترف - جستجوی لغت در جدول جو

تحترف
(اِ)
پریشان و متفرق شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط). تبدّد. گویند: تحترف من یدی، پراکنده شد از دستم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تحترف
پراکیدن پریشیدن
تصویری از تحترف
تصویر تحترف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محترف
تصویر محترف
صاحب حرفه، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن قوم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تحترشوا علیه فلم یدرکوه، شتافتند بر وی تا بگیر آورند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ)
بزرگ منشی کردن. خلاف تعفرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ ئو)
بزرگ منشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر. تغطرف. (اقرب الموارد). و رجوع به تغطرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از احتراف. هم پیشه و صاحب پیشه. (آنندراج). پیشه ور. (دهار). صاحب حرفه. (از اقرب الموارد). پیشه ور و صنعتگر. (ناظم الاطباء) :
طبع تیز دوربین محترف
چون خر پیرش ببین آخر خرف.
مولوی (مثنوی ص 241)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
جای کسب و حرفه. (از اقرب الموارد). جای کسب کردن و ورزیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بگردیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). میل کردن و برگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تنعم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعترف
تصویر تعترف
بزرگ منشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترف
تصویر محترف
پیشه ور پیشه گیرنده خداوند حرفه پیشه ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرف
تصویر تحرف
اریبش (اریب محرف) برگشتن میل کردن بگردیدن، برگشت میل، جمع تحرفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترف
تصویر تترف
ناز زیست به ناز زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترف
تصویر محترف
((مُ تَ رِ))
پیشه ور، صنعتگر
فرهنگ فارسی معین
بازرگان، پیشه ور، کاسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد