جدول جو
جدول جو

معنی تحترش - جستجوی لغت در جدول جو

تحترش
(اِ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن قوم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تحترشوا علیه فلم یدرکوه، شتافتند بر وی تا بگیر آورند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ حَ رِ)
گردآینده. (آنندراج). فراهم آمده و جمع شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحترش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
بر یکدیگر آغالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پریشان و متفرق شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط). تبدّد. گویند: تحترف من یدی، پراکنده شد از دستم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
کوتاه خردجثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
جدی جاهلی. بنوحترش. بطنی از بنی عقیل و ایشان را حتارشه هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحترف
تصویر تحترف
پراکیدن پریشیدن
فرهنگ لغت هوشیار