جدول جو
جدول جو

معنی تحبکر - جستجوی لغت در جدول جو

تحبکر
(اِ)
سرگشته گردیدن. (منتهی الارب) (قطر المحیط). در زمین و راه سرگردان شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحکر
تصویر تحکر
احتکار کردن، انبار کردن جنسی به قصد گران فروختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحبیر
تصویر تحبیر
نیکو کردن و آراستن چیزی، خط زیبا نوشتن، سخن نیکو گفتن، آراستن سخن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ ذِ)
نیکو کردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو کردن و آراستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه حدیث ابی موسی: لو علمت انک تسمع لقرأتی لحبرتها لک تحبیراً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکو نوشتن خط و آراستن سخن و شعر و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیکو و مزین کردن کلام و خط و شعر. (فرهنگ نظام) ، قرار دادن حبر در دوات. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیچیدگی روده های شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پگاه خاستن. (تاج المصادر بیهقی) ، تقدم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پیش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیش رفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احتکار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). احتکار کردن. (ناظم الاطباء). نگاه داشتن غله برای فروختن و گرانی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، افسوس خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و انه لیتحکّر علیه ، ای یتحسر. قال رؤبه: و ان لوی لحییه بالتحکر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ازار بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کمربند بستن زن بر خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تحبک مراءه بنطاق. (منتهی الارب) ، چست و آماده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلبب. دامن چیدن و آمادۀ کار شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحبیر
تصویر تحبیر
نیکو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحکر
تصویر تحکر
احتکار کردن، افسوس خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکر
تصویر تبکر
تقدم، پیش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیر
تصویر تحبیر
((تَ))
نیکو کردن، بیاراستن، نیکو نوشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحکر
تصویر تحکر
((تَ حَ کُّ))
احتکار کردن، افسوس خوردن
فرهنگ فارسی معین