جدول جو
جدول جو

معنی تحبس - جستجوی لغت در جدول جو

تحبس
(اِ)
وایستادن. (زوزنی). فاایستادن. (تاج المصادر بیهقی). خود را در بند داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، توقف در کلام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تحبس
خود را در بند داشتن
تصویری از تحبس
تصویر تحبس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعبس
تصویر تعبس
ترش رو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
خود را نگهداری کردن، خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبس
تصویر محبس
زندان، جایی که محکومان و تبهکاران را در آنجا نگه می دارند، محبس، بندیخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحبیس
تصویر تحبیس
درآمد حاصل از مال یا ملکی را وقف کارهای خیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
لباس پوشیدن، پوشیده شدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
دوستی نمودن، اظهار دوستی و محبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ طِ)
احتراس. خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (زوزنی). تحرس از چیزی، خود را پاس داشتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خود را از چیزی نگاه داشتن. (آنندراج). تحفظ. (قطر المحیط). احتراس. توقی و تحفظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بالش کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تفحص اخبار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، جستن و صواب جستن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَبْ بِ)
خود را دربند دارنده. (آنندراج). خودرا بازداشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحبس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
شنیدن سخن قوم و پرسیدن خبر و جستن آن برای نیکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و گفته شده است که تحسس مانند تسمع و تبصر است. یقال: اخرج فتحسس لنا. و با جیم (تجسس) در شر استعمال شود و ابوعبید گوید: تحسست الخبر و تحسیت (یکی است) . (اقرب الموارد)، تحسس از چیزی، خبر یافتن از آن. (اقرب الموارد). تعریف و تطلب آن با حواس. (قطر المحیط)، جستجو کردن و خبر کردن وخبر پرسیدن. (آنندراج). تحسس از، آگهی یافتن از خبرآن. (قطر المحیط). خبر خواستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : یا بنی اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه. (قرآن 87/12). و تحسس در آیۀ فوق بهمه معانی یادشده تفسیر گردیده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
آمیخته و مبهم گردیدن کار، لباس پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در زندان می اندازد بند کننده، حبس کننده حبس کردن، بازداشت و بند کردن کسی را، زندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجبس
تصویر تجبس
خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبس
تصویر تعبس
روی ترش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدس
تصویر تحدس
خبر خواستن در خفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحبس
تصویر متحبس
خود زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخبس
تصویر تخبس
غنیمت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلس
تصویر تحلس
ماندن، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
پاسداشت در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابس
تصویر تابس
دیگرگون شدن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیس
تصویر تحبیس
بند کردن، حبس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبش
تصویر تحبش
گرد آمدن، تجمع قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
دوستی نمودن، سیراب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسب
تصویر تحسب
جست و جوی، رویداد پرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوس
تصویر تحوس
دلیری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمس
تصویر تحمس
سخت دینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیس
تصویر تحبیس
((تَ))
بند کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحبب
تصویر تحبب
((تَ حَ بُّ))
دوستی جستن، دوستی ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعبس
تصویر تعبس
((تَ عَ بُّ))
ترشروی گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلبس
تصویر تلبس
((تَ لَ بُّ))
لباس پوشیدن، آمیخته و مبهم شدن کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبس
تصویر محبس
((مَ بَ))
زندان، جمع محابس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
((تَ حَ رُّ))
در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبس
تصویر محبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره