- تحاکم
- نزدیک حاکم شدن
معنی تحاکم - جستجوی لغت در جدول جو
- تحاکم ((تَ کُ))
- با هم به پیش قاضی رفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم می رود
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم رود
انباشت، انبوهی، چگالی
گرد آمدن و بر هم نشستن
روی هم جمع شدن، انباشته شدن، انبوه شدن، بر روی هم گرد آمدن و توده شدن، انبوهی
محکمه ها، جاهای دادرسی، دادگاه ها، جمع واژۀ محکمه
دادگاهها، محاکم جزائی
Congestion
затор
congestão
congestione
congestión
congestion
การจราจรติดขัด
kemacetan
ازدحامٌ
tıkanıklık
msongamano
যানজট
داور، قاضی، راعی آنکه اهلیت فتوی و قضاوت بین اشخاص دارد