جدول جو
جدول جو

معنی تحادث - جستجوی لغت در جدول جو

تحادث
با هم حدیث گفتن، با هم سخن گفتن
تصویری از تحادث
تصویر تحادث
فرهنگ فارسی عمید
تحادث
(اِ تِ)
با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر حدیث گفتن. (آنندراج) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). با یکدیگر حدیث کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تحادث
با هم سخن گفتن
تصویری از تحادث
تصویر تحادث
فرهنگ لغت هوشیار
تحادث
((تَ دُ))
هم سخن شدن، با هم سخن گفتن، جمع تحادثات
تصویری از تحادث
تصویر تحادث
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حادث
تصویر حادث
تازه پدیدآمده
حادث شدن: رخ دادن، روی دادن، اتفاق افتادن، پیدا شدن، پدید آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحدث
تصویر تحدث
حدیث کردن، سخن گفتن، خبر دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). سخن گفتن و خبر دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برانگیخته شدن گروهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : و لاتحاثون علی طعام المسکین، ای لاتحاضون. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برانگیختن بعضی مر بعضی را بر کاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
با هم سخن گوینده. (از آنندراج). با یکدیگرسخن گوینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحادث شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راندن بعض شتر مر بعض را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
با هم جورکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کژشدن بر کمان وقت تیر زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کژ شدن بر کمان. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریختن و افتادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : رأیت المطر یتحادر علی لحیته، ای ینزل و یقطر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گوژپشت شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر مخالفت کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن و بمخالفت برخاستن. (از قطر المحیط). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام موضعی است بساحل دریای یمن
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نعت فاعلی از حدوث. نو. تازه. نوشده. نوشونده. (مهذب الاسماء). نوآورده. ج، حوادث. (تاج العروس) ، (اصطلاح فلسفه) محدث، مقابل قدیم. آنکه آغاز دارد، جرجانی در تعریفات آرد: الحادث مایکون مسبوقا بالعدم و یسمی حدوثا زمانیا و قد یعبرعن الحدوث بالحاجه الی الغیر ویسمی حدوثا ذاتیا، حدیث کننده. ج، حادثین. حادثون. حدّاث. (مهذب الاسماء). حوادث. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحاث
تصویر تحاث
برانگیخته شدن گروه برانگیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدث
تصویر تحدث
خبر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادث
تصویر حادث
نو، تازه، نوآورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحادث
تصویر متحادث
هم گوی هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحادثات
تصویر تحادثات
جمع تحادث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادث
تصویر حادث
((دِ))
تازه، نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحدث
تصویر تحدث
((تَ حَ دُّ))
سخن گفتن، حدیث کردن
فرهنگ فارسی معین
تازه، جدید، نو
متضاد: قدیم، اتفاق، پیشامد، واقع، وقوع، آفریده
متضاد: آفریدگار، مخلوق
متضاد: خالق
فرهنگ واژه مترادف متضاد