جدول جو
جدول جو

معنی تجهیه - جستجوی لغت در جدول جو

تجهیه
(اِ تِ)
از ’ج ه و’، فراخ گردانیدن زخم سر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ گردانیدن جراحت و شکستگی سر را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجهیل
تصویر تجهیل
کسی را نادان شمردن، به نادانی منسوب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
جزء جزء کردن چیزی، اجزای جسمی را از هم جدا کردن، در علم شیمی جدا کردن اجزای جسمی از یکدیگر تا معلوم شود از چه موادی ترکیب شده، آنالیز، در دستور زبان علوم ادبی جدا کردن کلمات یک جمله و تعیین اینکه هر کلمه از کدام نوع است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجهیز
تصویر تجهیز
مجهز کردن، آماده کردن اسباب کاری مانند ساز و برگ لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدهیه
تصویر تدهیه
آسیب رساندن آکاندن (معیوب کردن) زیرک دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضهیه
تصویر تضهیه
مشابه و مانند گردیدن چیزیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجیه
تصویر تهجیه
شمردن حروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجهیل
تصویر تجهیل
کسی را نادان شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیج دانش آن خوبتر ز بهر بسیج - که بدانی که می ندانی هیچ (سنایی) راهرو را بسیج ره شرط است - ناقه راندن ز بیمگه شرط است (نظامی) ساختن آراستن آماده کردن (جهاز عروس لشکر مسافر و غیره)، بسیج کردن (لشکرها) بسیجیدن (سپاهیان)،جمع تجهیزات یاتجهیز عساکر. بسیج کردن لشکرها
فرهنگ لغت هوشیار
پرویزاندن پرویزگی -1 روشن کردن پیدا کردن زدودن، تهذیب ظاهر است بسبب استعمال نوامیس و احکام الهی و امتثال اوامر و نواهی خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
جز جز کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجهیل
تصویر تجهیل
((تَ))
نادان شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجهیز
تصویر تجهیز
((تَ))
آراستن، آماده کردن، آماده کردن لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهجیه
تصویر تهجیه
((تَ یِ))
شمردن حرف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجلیه
تصویر تجلیه
((تَ یَ یا یِ))
روشن کردن، پیدا کردن، زدودن، تهذیب ظاهر است به سبب استعمال نوامیس و احکام الهی و امتثال اوامر و نواهی خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
((تَ یِ))
جزء جزء کردن چیزی، پاره های یک جسم مرکب را از هم جدا کردن، تحلیل مفردات عبارت ها و جمله ها طبق قواعد صرف، بدون در نظر گرفتن رابطه و ترکیب آن ها (دستور)، تبدیل یک جسم به چند جسم ساده تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
پاره پارگی، موشکافی، بند بند کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجهیز
تصویر تجهیز
ساز و برگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
Decomposition, Disintegration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
décomposition, désintégration
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
分解 , 解体
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
פירוק , התפרקות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
अपघटन , विघटन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
dekomposisi, disintegrasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
การย่อยสลาย , การแตกสลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
ontbinding, desintegratie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
decomposição, desintegração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
descomposición, desintegración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
decomposizione, disintegrazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
分解 , 解体
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
rozkład, dezintegracja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
розкладання , розпад
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
Zersetzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
разложение , распад
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تجزیه
تصویر تجزیه
분해
دیکشنری فارسی به کره ای