جدول جو
جدول جو

معنی تجنک - جستجوی لغت در جدول جو

تجنک
(تَ جِ نَ)
دهی از دهستان اهلمرستاق در بخش مرکزی شهرستان آمل است که در پنج هزاروپانصدگزی باختر آمل و سه هزاروپانصدگزی باختر شوسۀ آمل به محمودآباد قرار دارد. دشتی است معتدل و مرطوب و 130 تن سکنه دارد. آب آن از چشمۀ آغوزکتی و نهر لکونی و محصول آنجا برنج و کنف و مختصری غلات است. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ترجمه وحید ص 151 شود
لغت نامه دهخدا
تجنک
از توابع شهر خواست ساری، از توابع لیتکوه آمل، از توابع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اتومبیل زره پوش که دارای توپ و مسلسل است و به واسطۀ چرخ های مخصوصی که دارد در زمین های ناهموار نیز می تواند حرکت کند، تانکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
دور شدن، دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشنک
تصویر تشنک
قسمتی از جمجمه در پیش سر که در کودکی نرم است، یافوخ، جاندانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپنک
تصویر تپنک
تبنک، قالبی که زرگر یا ریخته گر فلز گداخته را در آن می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبنک
تصویر تبنک
قالبی که زرگر یا ریخته گر فلز گداخته را در آن می ریزد، برای مثال تبنک را چو کژ نهی بی شک / ریخته کژ برآید از تبنک (عنصری - ۳۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لَ)
اجتناب. (تاج المصادر بیهقی). به یک سو شدن. (دهار). دور شدن. (ترجمان عادل بن علی). دور شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دور شدن و یک سو شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اجتناب و دوری کردن. (فرهنگ نظام) : و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند و از بیدار کردن فتنه... تجنب واجب دیده اند. (کلیله و دمنه). از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است و از خشم پادشاه ناممکن و متعذر. (سندبادنامه ص 72) ، جنب شدن. (تاج المصادر بیهقی). جنب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
نسبت دادن خود را بسوی غیر اصل خود، دروا کردن مرغ بازوی (بال) خود را و نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)، به خود پنهان ساختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)، مهربان شدن بر کسی و دوست داشتن او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
اعتماد کردن بر دو کف دست در سجده و گشاده داشتن هر دو بازو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (آنندراج). اجتناح
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عمامه زیر زنخ درآوردن. (تاج المصادر بیهقی). عمامه از زیر زنخ برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلحی. (قطر المحیط). گذراندن عمامه در زیر حنک. تلحی. (اقرب الموارد). تحت الحنک انداختن. (ناظم الاطباء)، در ابن البیطار بمعنی کردن و مالیدن دارویی در گلو و حنک و کام: و اذا خلط (الحلتیت) بالعسل و تحنک به حلل ورم اللهاه. (ابن بیطار). و قد یقال انّها اذا جففت و خلطت بالعسل و تحنک بها نفعت من الخناق. (ابن بیطار). و اذا تحنک به او تغرغر به ابراء اورام الحلق. (ابن بیطار). و اذا تحنک به (بالحضض) وافق ورم الحلق. (ابن بیطار در کلمه حضض)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ /تانْ نِ کَ)
اسم اشاره بصیغۀ تثنیه از برای مؤنث. (ناظم الاطباء). آن دو زن. ایشان دو زن
لغت نامه دهخدا
بسته گردیدن ریگ و بلند شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعقد و ارتفاع ریگ بحدی که راهی در آن نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در نزدیکی مجدو بود که بسیار از اوقات با مجدوذکر میشود و چهار میل به لجون و 12 میل به ناصره و 48 میل به قدس مانده واقع بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لشکری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فارغ شدن از کاری. (از اقرب الموارد). با فراغت آماده شدن برای کاری. (از قطر المحیط) ، لشکری گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همجنس بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خویشتن فاساختن به دیوانگی. (تاج المصادر بیهقی). خود را دیوانه وانمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، دیوانه گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، شکوفه آوردن گیاه زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روییدن گل و شکوفه از زمین. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جنایت نهادن. (تاج المصادر بیهقی). منسوب کردن کسی را به گناهی که نکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). گناه بر کسی بستن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : او از سر دالت و انبساط به جواب موحش قیام می نمودو بر دیگری تجنی مینهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 359) ، چیدن میوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بلوک زیرخان نیشابور است که در هفت فرسخی شهر واقع شده و زراعتش از آب رودخانه مشروب میشود. هوایش در زمستان سرد و در تابستان معتدل است. این مزرعه خالی از سکنه است و اهالی قرای اطراف که مالک این مزرعه اند در اینجا زراعت میکنند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 214)
لغت نامه دهخدا
نام رودی است که از کوه دررود برمی خیزد و به پشت فروش و اسقریش و دیگر مواضع میرود. حمدالله مستوفی آرد: آب خجنک از آن کوهها (= کوه دررود) برمیخیزد و در آن دیه ها (= پشت فروش و اسقریش) منتهی میشود. طولش چهارفرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 227). درپاورقی نزهه القلوب این کلمه بصورت های حجنک و خجند جرجک، فحنک، بجک، خردان خران، فرچک، صحیک آمده است
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ نَ / تُ نَ)
دریچۀ مرکب باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 256). دریچه ای بود که درو، بقالب ریختها کنند از هر صورت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). دریچۀ زرگری و صفاری را گویندو آن قالبی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). دریچۀ زرگری که قالبی است جهت ریختن زر و سیم گداخته در آن و بوتۀ زرگری. (ناظم الاطباء). قالبی باشد که زرگران و صفاران آلتی که خواهند از زر و نقره یا روی چون گداخته شود در آنجا کنند. (اوبهی). قالب زرگرها و ریخته گرها که با آن چیزهای طلایی و نقره ای و غیر آن ریزند. (فرهنگ نظام) :
تبنک را چو کژ نهی بی شک
ریخته کژ برآید از تبنک.
عنصری (از لغت فرس ایضاً).
تپنگ نیز درست است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
وزنه ای که تقریباً معادل 12مثقال باشد، (ناظم الاطباء)، دو اونس، (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
ارابۀ بزرگ جنگی است که انگلیسیها در اثنای جنگ بین المللی اول اختراع کردند که در هر زمین ناهمواری میتواند عبور کند، (فرهنگ نظام)، تانگ، کلمه انگلیسی و ارابۀ زره دار جنگی است که با توپ و مسلسل مسلح است و چرخهای آن که از دنده های پولادین درست شده است بر روی نوارهای زنجیرمانندی از پولاد حرکت کند و جنگ آوران در میان آن که چون دژی پولادین و متحرک است نشینند و بدشمن تازند، اولین تانک در پایان سال 1916 میلادی بوسیلۀ انگلیسیها ساخته و وارد میدان جنگ شد ولی در جنگ دوم جهانی از سلاحهای مؤثر و قابل توجه جنگ بشمار آمد
خزانۀ آب ونفت و غیره که در کارخانه ها بکار رود، بدین معنی ازهندی گرفته شده و در انگلیسی رایج است، رجوع به ’تانکر’ و فرهنگ نظام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
اجتناب، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنث
تصویر تجنث
خود به بزرگان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنس
تصویر تجنس
همجنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنن
تصویر تجنن
دیوانه بازی دیوانگی نمودن دیوانگی ورزیدن، دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنی
تصویر تجنی
گناه بستن، دوراندن، پرهیزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
خزانه آب و نفت و غیره که در کارخانه ها بکار میرود و نیز بمعنای ارابه زره دار جنگی است که با توپ و مسلسل مسلح است و بر روی نوارهای زنجیر مانندی از پولاد حرکت میکند انگلیسی زره پوش اتومبیل زره پوش که با مسلسل و توپ مجهز است و بوسیله چرخهای محکم و سنگین خود میتواند در زمین ناهموار حرکت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنن
تصویر تجنن
((تَ جَ نُّ))
دیوانگی ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنی
تصویر تجنی
((تَ جَ نّ))
گناه بستن، جنایت نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تانک
تصویر تانک
منبع بزرگ معمولاً استوانه ای جهت ذخیره مایعاتی مانند، آب، نفت و، از وسایط نقلیه جنگی زنجیردار که بدنه آن زره پوش و مجهز به توپ و مسلسل است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبنک
تصویر تبنک
آوازی را گویند که بلند و تند باشد، دف، دهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبنک
تصویر تبنک
((تَ بَ))
قالبی که در آن فلز گداخته ریزند، تپنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
((تَ جَ نُّ))
دوری جستن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین