جدول جو
جدول جو

معنی تجریس - جستجوی لغت در جدول جو

تجریس
(اِ)
محکم رای گردانیدن. (زوزنی). محکم رای کردن، آزمودن، آزموده کاری، حاکم گردانیدن کسی را در مال خویش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آواز دردادن کسی را. (از اقرب الموارد) ، شنوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برداشتن گمنامی از کسی و منتشرکردن ذکر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشهور ساختن عیب و نقص کسی را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تضریس
تصویر تضریس
دندانه، هر چیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره، کنگرۀ سر دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجریع
تصویر تجریع
جرعه جرعه نوشانیدن آب و مانند آن، فروخورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجنیس
تصویر تجنیس
جناس، در بدیع آوردن دو یا چند کلمه که در تلفظ شبیه هم یا هم جنس اما در معنی مختلف باشد مانند کلمۀ نای، تجنیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
ترک کردن علایق و اغراض دنیوی و به طاعت و عبادت پرداختن، تنهایی، عاری شدن از قیود مادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
درس دادن، درس گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعریس
تصویر تعریس
فرود آمدن کاروان در محلی که پس از اندکی استراحت حرکت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَبْ بُ)
محکم کردن بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تخصیص دادن برای خدمت خدا: کرس الاسقف البیعه و الاوانی و غیرها، خصصها لخدمه اﷲ فهو مکرس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
تعویه. (تاج المصادر بیهقی). در آخر شب فرود آمدن، هذا اکثر بخلاف اعراس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) ، ستون قرار دادن خانه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لیله التعریس، شبی که آن حضرت در آن بخواب رفتند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اللیله التی نام فیها الرسول. (اقرب الموارد) :
مصطفی بیخویش شد زان خوب صوت
شد نمازش از شب تعریس فوت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زن زاج را طعام ساختن. (زوزنی). برای زنی که زائیده باشد طعام ساختن. (آنندراج). طعام مهمانی ولادت پختن برای زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن زاج را طعام پختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِءْ)
رسیده گردیدن همه رطب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جنس به جنس فراهم آوردن. (منتهی الارب) ، با چیزی مانند شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همجنس و مشابه قرار دادن. (فرهنگ نظام). مانند شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مانند بودن. (آنندراج) ، (اصطلاح ریاضی) در اصطلاح حساب، متحد کردن مخرجهای کسور مختلف الصوره و مختلف المخرج را. (ناظم الاطباء). اما تجنیس نزدمحاسبان قرار دادن کسور است از جنس کسر معین. و این عمل را بسط نیز نامند. و عدد حاصل از تجنیس را مجنس و مبسوط نام نهند. مثلاً خواستیم عدد 2 و 23 را تجنیس کنیم. پس از انجام دادن عمل حاصل هشت ثلث بدست آید، پس هشت سوم را مجنس و مبسوط نام گذاریم. و طریقۀ عمل در کتب حساب معروف میباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ص 252). این آن است که درست و شکسته واری از مخرجی آنگاه آن درستها را به مخرج ضرب کنی و آنچ گرد آید بر کسر بفزایی تا جمله از یکی جنس گردند. (التفهیم). هر گاه عدد جزو صحیح یک عدد کسری را درجزو کسری آن داخل نمایند این عمل را تجنیس نامند. قاعده برای تجنیس عدد کسری آنست که قسمت صحیح آنرا درمخرج ضرب کرده حاصل را با صورت کسر جمع میکنیم و عدد حاصل را صورت قرار داده همان مخرج سابق را زیر آن مینویسیم. مثال: میخواهیم عدد کسری 627 را تجنیس کنیم 6 را در 7 ضرب می کنیم حاصل میشود 42 سپس این 42 را با دو جمع کرده صورت قرار میدهیم و مخرج همان مخرج سابق است، پس: 447 =627. رجوع به حساب اول صفاری - قربانی ص 66 شود، (اصطلاح علم بدیع) در اصطلاح اهل بلاغت، آوردن دو کلمه متفق اللفظ و مختلف المعنی است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در اصطلاح علم بدیع، مشابهت دو لفظ است در تلفظ با مغایرت در معنی، مثل خوار (ذلیل) و خوار (خورنده) و این صنعت لفظیه جناس هم نامیده میشود. (فرهنگ نظام). در اصطلاح، آوردن دو لفظ است یا زیاده که در صورت متجانس باشند و در معنی متباین و این صنعت بر چند نوع است. (آنندراج). الفاظ بیکدیگر مانند استعمال کردن است و آن چندنوع باشد: تام و ناقص و زاید و مرکب و مزدوج و مطرف و تجنیس خط و همه پسندیده و مستحسن باشد در نظم و نثر و رونق سخن بیفزاید و آنرا دلیل فصاحت و گواه اقتدار شمارند بر تنسیق سخن ولکن بشرط آنکه بسیار نگرددو بر هم افتاده نباشد و در بیتی دو لفظ یا چهار لفظبیش نیاید بتقسیمی مستوی. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ 1314 هجری شمسی چ مدرس رضوی ص 251). این صنعت چنان باشد که کلماتی باشند مانند یکدیگر به گفتن یا نبشتن، در نثر یا در نظم و این هفت قسم است: تجنیس تام، تجنیس ناقص، تجنیس زاید، تجنیس مرکب، تجنیس مکرر، تجنیس مطرف، تجنیس خط. (حدایق السحر فی دقایق الشعر وطواط). رجوع به انواع تجنیس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
سنگریزه. (دزی ج 1 ص 253)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نرم و آسان کردن زمین را. (از قطر المحیط). نرم کردن زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَطْ طُ)
به ورس رنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و آن (ورس) نباتی باشد که به زعفران ماند. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به ورس شود
لغت نامه دهخدا
آشاماندن هفتاندن، فرو نشاندن خشم آشامیدن چشانیدن فرو خورانیدن،جمع تجریعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
آموزاندن -1 درس گفتن درس دادن -2 درس گویی، جمع تدریسات
فرهنگ لغت هوشیار
دندانه دار کردن، دندانه دار پست و بلند ماهور -1 دندانه دارکردندندانه دندانه - کردن، ناهمواری بریدگی، هر چیز دندانه دار، جمع تضاریس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی کردن واژگان بیگانه را به روش فارسی دگرکردن و آرشی جز آرش آن ها نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریس
تصویر تقریس
خنک کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریس
تصویر تاریس
کشاورزی، کارگر گیری به کار گماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریس
تصویر تبریس
نرم کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنیس
تصویر تجنیس
همجنسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تجصیص: از پارسی گچ اندایی، تاختن بر دشمن، سر زدن خوشه، پر کردن آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریب
تصویر تجریب
آزمودن، اختیار و امتحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
برهنه کردن، شمشیر را از غلاف کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریح
تصویر تجریح
خستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریر
تصویر تجریر
نیک کشیدن بسیار کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضریس
تصویر تضریس
((تَ))
دندانه دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجریب
تصویر تجریب
((تَ))
آزمودن، آزمایش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
((تَ))
تنهایی گزیدن، پیراستن، تجرید معانی، پوست کندن، برهنه کردن، گوشه گرفتن، تنهایی، درآوردن شمشیر از غلاف، پیرایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجریع
تصویر تجریع
((تَ))
کم کم نوشانیدن، فرو خوردن خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنیس
تصویر تجنیس
((تَ))
از جنس هم قرار دادن، با چیزی مانند شدن، در ریاضی عدد صحیح را هم جنس عدد کسری کردن، در علم بدیع از صنایع لفظی است و در آن کوشش می شود الفاظی در کلام آورده شود که دارای صورت یکسان و معنای متفاوت باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
((تَ))
درس دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
آهنجش
فرهنگ واژه فارسی سره