جدول جو
جدول جو

معنی تجذب - جستجوی لغت در جدول جو

تجذب(اِ)
جذب. (تاج المصادر بیهقی). آشامیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تجذب لبن،نوشیدن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جذب
تصویر جذب
مقابل دفع، به سوی خود کشیدن، کشش، گیرایی، جاذبه
کنایه از استخدام
در علم زیست شناسی دریافت مواد غذایی و مایعات به بدن موجود زنده
در علم فیزیک ربایش
در تصوف جذبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهذب
تصویر تهذب
پاکیزه شدن از عیب و نقص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
دور شدن، دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجاذب
تصویر تجاذب
از یکدیگر جذب کردن، یکدیگر را کشیدن، هر کدام به سوی خود کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زُ)
تکلف دروغ. (از تاج المصادر بیهقی). به تکلف دروغ گفتن، دروغگو پنداشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَلْ لُ)
پاکیزه شدن. آراسته شدن. پیراسته شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، پاکیزه خوی بودن مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به تهذیب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
متفرق و پریشان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفرق قوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناگوار شمردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب ناک داشتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نرسیدن باران زمین را و خشکسالی رسیدن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بریده گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دم کشان بانگ کردن کبوتر، ماده را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نکاح کردن دو مرد خواهر یکدیگر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
جمع واژۀ تجابه. سنگریزه های سیم که یکبار گداخته باشند وهنوز سیم در آن باقی باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از یکدیگر درکشیدن. (زوزنی). کشیده شدن و برگردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با هم کشیدن و تنازع نمودن. (منتهی الارب). تنازع. (اقرب الموارد). تجاذب الرجلان الشی ٔ حولاه عن موضعه و تنازعا فیه. (قطرالمحیط). جذب کردن و کشیدن همدیگر. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اوفتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تجعب الجعبه، تیردان ساختن و بکار بردن تیردان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قبیله ایست از حمیر. و از آن قبیله است ابن ملجم تجوبی قاتل امیرالمؤمنین علی (ع) و در این شعر ولید بن عقبه:
الا ان خیرالناس بعد ثلاثه
قتیل التجیبی الذی جاء من مصر.
جوهری لفظ ’تجیبی’ را تصحیف کرده ’تجوبی’ خوانده بگمان اینکه از لفظ ثلاثه خلفای ثلاثه مراد است و مجدالدین گوید که مراد از آن آن حضرت صلی الله علیه و سلم و عمرین است ولفظ تجیبی است و مقتول آن عثمان رضی الله عنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
اجتناب. (تاج المصادر بیهقی). به یک سو شدن. (دهار). دور شدن. (ترجمان عادل بن علی). دور شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دور شدن و یک سو شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اجتناب و دوری کردن. (فرهنگ نظام) : و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند و از بیدار کردن فتنه... تجنب واجب دیده اند. (کلیله و دمنه). از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است و از خشم پادشاه ناممکن و متعذر. (سندبادنامه ص 72) ، جنب شدن. (تاج المصادر بیهقی). جنب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جاذب تر. کشنده تر
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ)
بطنی است از کنده و از آنست کنانه بن بشر تجیبی، قاتل عثمان رضی الله عنه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مراصدالاطلاع و معجم البلدان و حلل السندسیه ج 1 ص 297، و رجوع به تجوب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
اجتناب، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهذب
تصویر تهذب
پاکیزه شدن، آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذب
تصویر جذب
کشیدن بسوی خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجاذب
تصویر تجاذب
یکدیگر را کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرب
تصویر تجرب
آزمایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدب
تصویر تجدب
ناگوار شمردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکذب
تصویر تکذب
دروغینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
((تَ جَ نُّ))
دوری جستن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجاذب
تصویر تجاذب
((تَ ذُ))
کشیده شدن از دو سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جذب
تصویر جذب
((جَ))
به سوی خود کشیدن، ربودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جذب
تصویر جذب
کشش، گیرش، ربایش
فرهنگ واژه فارسی سره
امساک، پرهیز، دوری، کناره گیری، دور شدن، دوری جستن، کناره گیری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جذب
تصویر جذب
Adsorption, Captivation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جذب
تصویر جذب
адсорбция , очарование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جذب
تصویر جذب
Adsorption, Faszination
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جذب
تصویر جذب
адсорбція , захоплення
دیکشنری فارسی به اوکراینی