اجتناب. (تاج المصادر بیهقی). به یک سو شدن. (دهار). دور شدن. (ترجمان عادل بن علی). دور شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دور شدن و یک سو شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اجتناب و دوری کردن. (فرهنگ نظام) : و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند و از بیدار کردن فتنه... تجنب واجب دیده اند. (کلیله و دمنه). از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است و از خشم پادشاه ناممکن و متعذر. (سندبادنامه ص 72) ، جنب شدن. (تاج المصادر بیهقی). جنب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
اجتناب. (تاج المصادر بیهقی). به یک سو شدن. (دهار). دور شدن. (ترجمان عادل بن علی). دور شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دور شدن و یک سو شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اجتناب و دوری کردن. (فرهنگ نظام) : و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند و از بیدار کردن فتنه... تجنب واجب دیده اند. (کلیله و دمنه). از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است و از خشم پادشاه ناممکن و متعذر. (سندبادنامه ص 72) ، جنب شدن. (تاج المصادر بیهقی). جنب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ترسنده تر. جبان تر. - امثال: اجبن من الرّبّاح، و هو القرد. اجبن من ثرمله، و هی اسم للثعلب. اجبن من صافر، قال ابوعبید الصافر کل ّ ما یصفر من الطیّر. والصّفیر لایکون فی سباع الطیر و انّما یکون فی خشاشها و ما یصاد منها و ذکر محمّدبن حبیب انّه طائر یتعلّق من الشّجر برجلیه و ینکس رأسه خوفاً من ان ینام فیؤخذ فیصفر منکوساً طول لیله و ذکر ابن الأعرابی انّهم ارادوا بالصّافر المصفور به فقلبوه، ای اذا صفر به هرب و یقولون فی مثل آخر، جبان ٌ مایلوی علی الصّفیر و ارادوا بالمصفور به التّنوط و هو طائرٌ یحمله جبنه علی ان ینسج لنفسه عشّا کأنّه کیس مدلّی من الشّجر ضیق الفم واسعالاسفل فیحترز فیه خوفاً من ان یقع علیه جارح و به یضرب المثل فی الحذق فیقال اصنع من تنوط و ذکر ابوعبیده ان الصّافر هو الّذی یصفر بالمراءه المریبه و انّما یجبن لانّه وجل مخافه ان یظهر علیه و انشد بیتی الکمیت علی هذا و هو قوله: ارجوا لکم ان تکونوا فی مودّتکم -... و قد ذکرت القصّه بتمامها. والبیتین عند قولهم: قد قلنا صفیرکم فی حرف القاف. (مجمع الأمثال میدانی). اجبن من صفرد، زعم ابوعبیده ان ّ هذا المثل مولّد و الصفرد طائر من خشاش الطّیر و قد ذکره الشّاعر فی شعره: تراه کاللّیث لدی امنه و فی الوغی اجبن من صفرد. اجبن من کروان، هو ایضاً من خشاش الطیر. قال الشاعر: من آل ابی موسی تری القوم حوله کأنّهم الکروان ابصرن بازیا. اجبن من لیل، اللّیل فرخ الکروان. اجبن من نعامه، و ذلک انّها اذا خافت شیئاً لاترجع الیه بعد ذلک ابداً خوفاً. اجبن من نهار،النّهار اسم لفرخ الحباری. اجبن من هجرس، زعم محمد بن حبیب انّه الثّعلب. قال و یقال انّه ولدالثعلب. قال و یراد به هیهنا القرد و ذلک انّه لاینام الا و فی یده حجر مخافه الذئب أن یأکله. قال و تحدّث رجل ٌ من اهل مکّه انّه اذا کان اللّیل رأیت القرود تجتمع فی موضع واحد ثم تبیت مستطیله الواحد منها فی اثر الاّخر وفی ید کل واحد حجرٌ لئلاینام فیأکله الذئب فان نام واحد سقط من یده الحجر ففزعت کلها فتتحوّل الاخر فیصیر قدّامها فیکون دأبها طول اللیل فتصبح من الموضع الّذی باتت فیه علی امیال جبنا منها و خورا فی طباعها. (مجمع الأمثال میدانی) ، تمییز. تمایز. اختلاف: گفت پیغمبر که معراج مرا نیست از معراج یونس اجتبا. مولوی. خواب عامه ست این نه خود خواب خواص باشد اصل اجتبا و اختصاص. مولوی. ، فراهم آوردن، گرفتن مال از جایهای آن، در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: اجتباء، به باء موحّده مصدر است از باب افتعال بمعنی برگزیدن. کما فی المنتخب. و در اصطلاح سالکان عبارت است از آنکه حق تعالی بنده را بفیضی مخصوص گرداند که از آن نعمتها بی سعی بنده را حاصل آید. و آن جز پیمبران و شهداء و صدیقان را نبود. و اصطفاء خالص، اجتبائی را گویند که در آن به هیچ وجهی از وجوه شائبه نباشد. کذا فی مجمعالسلوک فی بیان التوکل
ترسنده تر. جبان تر. - امثال: اَجبن من الرّبّاح، و هو القرد. اَجبن من ثرمله، و هی اسم للثعلب. اجبن من صافر، قال ابوعبید الصافر کل ّ ما یصفر من الطیّر. والصّفیر لایکون فی سباع الطیر و انّما یکون فی خشاشها و ما یصاد منها و ذکر محمّدبن حبیب انّه طائر یتعلّق من الشّجر برجلیه و ینکس رأسه خوفاً من ان ینام فیؤخذ فیصفر منکوساً طول لیله و ذکر ابن الأعرابی انّهم ارادوا بالصّافر المصفور به فقلبوه، ای اذا صفر به هرب و یقولون فی مثل آخر، جبان ٌ مایلوی علی الصّفیر و ارادوا بالمصفور به التّنوط و هو طائرٌ یحمله ُ جبنه علی ان ینسج لنفسه عشّا کأنّه کیس مدلّی من الشّجر ضیق الفم واسعالاسفل فیحترز فیه خوفاً من ان یَقَع علیه جارح و به یضرب المثل فی الحذق فیقال اصنع من تنوط و ذکر ابوعبیده ان الصّافر هو الّذی یصفر بالمراءه المریبه و انّما یجبن لانّه وجل مخافه ان یظهر علیه و انشد بیتی الکمیت علی هذا و هو قوله: ارجوا لکم ان تکونوا فی مودّتکم -... و قد ذکرت القصّه بتمامها. والبیتین عند قولهم: قد قلنا صفیرکم فی حرف القاف. (مجمع الأمثال میدانی). اَجْبَن ُ مِن صفرد، زعم ابوعبیده ان ّ هذا المثل مولّد و الصفرد طائر من خشاش الطّیر و قد ذکره الشّاعر فی شعره: تراه کاللّیث لدی امنه و فی الوغی اجبن من صفرد. اجبن ُ مِن کروان، هو ایضاً من خشاش الطیر. قال الشاعر: من آل ابی موسی تری القوم حوله کأنّهم الکروان ابصرن بازیا. اجبن ُ مِن لیل، اللّیل فرخ الکرَوان. اجبن من نعامه، و ذلک انّها اذا خافت شیئاً لاترجع الیه بعد ذلک ابداً خوفاً. اجبن ُ مِن نهار،النّهار اسم لفرخ الحباری. اجبن من هِجرس، زعم محمد بن حبیب انّه الثّعلب. قال و یقال انّه ولدالثعلب. قال و یراد به هیهنا القرد و ذلک انّه لاینام الا و فی یده حجر مخافه الذئب أن یأکله. قال و تحدّث رجل ٌ من اهل مکّه انّه اذا کان اللّیل رأیت القرود تجتمع فی موضع واحد ثم تبیت مستطیله الواحد منها فی اثر الاَّخر وفی ید کل واحد حجرٌ لئلاینام فیأکله الذئب فان نام واحد سقط من یده الحجر ففزعت کلها فتتحوّل الاخر فیصیر قدّامها فیکون دأبها طول اللیل فتصبح من الموضع الَّذی باتت فیه علی امیال جبنا منها و خورا فی طباعها. (مجمع الأمثال میدانی) ، تمییز. تمایز. اختلاف: گفت پیغمبر که معراج مرا نیست از معراج یونس اجتبا. مولوی. خواب عامه ست این نه خود خواب خواص باشد اصل اجتبا و اختصاص. مولوی. ، فراهم آوردن، گرفتن مال از جایهای آن، در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: اِجتباء، به باء موحّده مصدر است از باب افتعال بمعنی برگزیدن. کما فی المنتخب. و در اصطلاح سالکان عبارت است از آنکه حق تعالی بنده را بفیضی مخصوص گرداند که از آن نعمتها بی سعی بنده را حاصل آید. و آن جز پیمبران و شهداء و صدیقان را نبود. و اصطفاء خالص، اجتبائی را گویند که در آن به هیچ وجهی از وجوه شائبه نباشد. کذا فی مجمعالسلوک فی بیان التوکل
در دامن چیزی کرده دربرگرفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دامن بر چیزی درپیچیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برداشتن چیزی را در ثبان (دامن). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دامن جامه را دوتا کرده آن را دوختن. (از قطر المحیط)
در دامن چیزی کرده دربرگرفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دامن بر چیزی درپیچیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برداشتن چیزی را در ثِبان (دامن). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دامن جامه را دوتا کرده آن را دوختن. (از قطر المحیط)
بددل خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بددل گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، منسوب کردن کسی را به بددلی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بددل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترسانیدن کسی را، ترسو یافتن کسی را. (از قطر المحیط)
بددل خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بددل گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، منسوب کردن کسی را به بددلی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بددل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترسانیدن کسی را، ترسو یافتن کسی را. (از قطر المحیط)
بکوه درآمدن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن در کوه. (شرح قاموس) ، جمع شدن خاک. (از قطر المحیط) ، تمام گرفتن آنچه نزد کسی بود. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بکوه درآمدن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن در کوه. (شرح قاموس) ، جمع شدن خاک. (از قطر المحیط) ، تمام گرفتن آنچه نزد کسی بود. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
گردنکشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات). تکبر کردن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر و خود را بزرگ شمردن. (فرهنگ نظام) : تهورو تجبر او (شیر) میشناختم. (کلیله و دمنه). هرگز مقود انقیاد بکس نداده بود و جز تعزز و تجبر نشناخته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 416)، رستن نبات پس از خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رستن گیاه بعد از چریدن. (آنندراج)، سبز و با برگ شدن درخت. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، التیام یافتن استخوان پس از شکستن، بازگشتن چیزی که از دست کسی رفته باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بازیافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازیافتن چیزی که رفته باشد از کسی. (آنندراج)، بحال آمدن بیمار. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، درست و نیکو حال گردیدن، توانگر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گردنکشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات). تکبر کردن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر و خود را بزرگ شمردن. (فرهنگ نظام) : تهورو تجبر او (شیر) میشناختم. (کلیله و دمنه). هرگز مقود انقیاد بکس نداده بود و جز تعزز و تجبر نشناخته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 416)، رستن نبات پس از خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رستن گیاه بعد از چریدن. (آنندراج)، سبز و با برگ شدن درخت. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، التیام یافتن استخوان پس از شکستن، بازگشتن چیزی که از دست کسی رفته باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بازیافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازیافتن چیزی که رفته باشد از کسی. (آنندراج)، بحال آمدن بیمار. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، درست و نیکو حال گردیدن، توانگر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)