خطی از نقره که بر روی معدن دیده شود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خط سیم در سنگ معدن. (منتهی الارب). سیم در سنگ معدن. (آنندراج). رگ سیم در سنگ معدن. (ناظم الاطباء)
خطی از نقره که بر روی معدن دیده شود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خط سیم در سنگ معدن. (منتهی الارب). سیم در سنگ معدن. (آنندراج). رگ سیم در سنگ معدن. (ناظم الاطباء)
قدید کردن. (زوزنی). توشه گرفتن مرد وشیقه را و آن گوشتی است که آن را یک جوش داده قدید سازند تا دیر ماند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) : تجبجب الرجل ، قدد اللحم وشیقه. (قطر المحیط). اذا عرضت منها کهاه سمینه فلا تهد منها و اتشق و تجبجب. (اقرب الموارد)
قدید کردن. (زوزنی). توشه گرفتن مرد وشیقه را و آن گوشتی است که آن را یک جوش داده قدید سازند تا دیر ماند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) : تجبجب الرجل ُ، قدد اللحم وشیقه. (قطر المحیط). اذا عرضت منها کهاه سمینه فلا تهد منها و اتشق و تجبجب. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ تجابه. سنگریزه های سیم که یکبار گداخته باشند وهنوز سیم در آن باقی باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ تجابه. سنگریزه های سیم که یکبار گداخته باشند وهنوز سیم در آن باقی باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ جب ّ، بسختی زمین رسیدن. بزمین سخت رسیدن. به ترس رسیدن در کندن. (تاج المصادر). به دج رسیدن: اجبل الحافر. (منتهی الارب) ، نرم آهن شدن. آهنشان نرم گشتن (ظاهراً بمعنی کند شدن شمشیر باشد؟) : اجبل القوم. (منتهی الارب) ، مجبول و مجبور ساختن کسی را بر چیزی: اجبله علی الشی ٔ. (منتهی الارب) ، بخیل یافتن کسی را: اجبله، یافت او را بخیل. (منتهی الارب) ، کند شدن خاطر. فروماندن از گفتار. دشوار شدن سخن: اجبل الشاعر، دشوارشد بر وی سخن. (منتهی الارب) ، به تنگنا افتاد شاعر
جَمعِ واژۀ جُب ّ، بسختی زمین رسیدن. بزمین سخت رسیدن. به تُرس رسیدن در کندن. (تاج المصادر). به دِج رسیدن: اَجْبَل َ الحافر. (منتهی الارب) ، نرم آهن شدن. آهنشان نرم گشتن (ظاهراً بمعنی کند شدن شمشیر باشد؟) : اجبل القوم. (منتهی الارب) ، مجبول و مجبور ساختن کسی را بر چیزی: اجبله علی الشی ٔ. (منتهی الارب) ، بخیل یافتن کسی را: اجبله، یافت او را بخیل. (منتهی الارب) ، کند شدن خاطر. فروماندن از گفتار. دشوار شدن سخن: اجبل الشاعر، دشوارشد بر وی سخن. (منتهی الارب) ، به تنگنا افتاد شاعر