جدول جو
جدول جو

معنی تجاندن - جستجوی لغت در جدول جو

تجاندن
دواندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تپاندن
تصویر تپاندن
چیزی را با زور و فشار در چیز دیگر داخل کردن، چپاندن
چیزی را به قیمت زیاد فروختن
پر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاندن
تصویر تکاندن
حرکت دادن چیزی در جای خود مانند جنباندن درخت، تکان دادن، جنباندن، به حرکت درآوردن چیزی به طور ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ خوا / خا شُ دَ)
تگانیدن. (ناظم الاطباء). افشاندن. (آنندراج). دور کردن چیزی بواسطۀ جنباندن و حرکت دادن و جنبش دادن و بشدت حرکت دادن و افشاندن. (ناظم الاطباء). رجوع به تگانیدن و تکاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ یِ تَ)
تکان دادن. تکانیدن:
آمدی لب بام قالیچه تکاندی
قالیچه گرد نداشت خودت نماندی.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گِ / گَ گُ تَ)
طپاندن. چیزی رابزور در ظرفی جادادن. (فرهنگ نظام). مصدر منحوت از تپمک ترکی. بفشار جای دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بسیار خوردن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تجان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خود را دیوانه وانمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دیوانه گردیدن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
سخت افروختن، تابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
تلاوت کردن، قرائت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزاندن
تصویر جزاندن
دل کسی را سوزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر. فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماندن
تصویر خماندن
کج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفساندن
تصویر تفساندن
گرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکاندن
تصویر ترکاندن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترساندن
تصویر ترساندن
تهدید، بیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاندن
تصویر رهاندن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن تکان دادن جنباندن، حرکت دادن و افشاندن محتویات چیزی بر زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکانده
تصویر تکانده
حرکت داده جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنانین
تصویر تنانین
جمع تنین، اژدهاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراندن
تصویر جراندن
جر زدن، پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواندن
تصویر دواندن
بحرکت سریع و تند واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجاندن
تصویر رنجاندن
رنج دادن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماندن
تصویر رماندن
ترساندن و گریزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
رسانیدن، کسی یا چیزی را بجائی یا نزد کسی بردن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاندن
تصویر تکاندن
تکان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراندن
تصویر دراندن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاندن
تصویر آغاندن
تر نهادن، خیساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانن
تصویر تجانن
خود را دیوانه وانمودن، تظاهر به دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپاندن
تصویر تپاندن
فرو کردن چپاندن تپانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاندن
تصویر تکاندن
((تَ دَ))
حرکت دادن، جنباندن، تکانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپاندن
تصویر تپاندن
((تَ دَ))
چپاندن، چیزی را به زور در ظرفی جا دادن، تپانیدن
فرهنگ فارسی معین
جنباندن، حرکت دادن، تکان دادن، تکانیدن، ستردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تپانیدن، چپاندن، چپانیدن، به زور جا دادن، به زور فرو کردن، فرو کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضربه زدن با دست یا چوب به کسی یا چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی