جدول جو
جدول جو

معنی تجازر - جستجوی لغت در جدول جو

تجازر(اِ تِ)
با هم دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشنام دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تجارز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجار
تصویر تجار
تاجرها، بازرگانان، بازارگانان، جمع واژۀ تاجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجاسر
تصویر تجاسر
جسارت و گستاخی کردن، دلیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجاهر
تصویر تجاهر
تظاهر به کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
گردنکشی نمودن. (از قطرالمحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خیرگی نمودن. (مجمل اللغه) ، دلیر شدن بر کسی. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دلیری کردن و شوخی و گستاخی کردن. (غیاث اللغات). دلیری کردن بر چیزی. (فرهنگ نظام) :
چون تجاسر کرد خاطر مختصر کردم سخن
کاین تجاسر سمع اعلا برنتابد بیش از این.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 352).
بفرمود تا آن غلام را از سر تا پای پوست بیرون کشیدند تا دیگران اعتبار گیرند و بر قتل ملوک تجاسر ننمایند. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 314). بار دیگر اقرار کرد و از تجاسر استغفار. (گلستان) ، جنبش نمودن بهر کسی بعصا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تجاسر لفلان بالعصا، تحرک له بها. (اقرب الموارد) ، بلند کردن سر خود را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُجْ جا)
جمع واژۀ تاجر، بازرگان. (منتهی الارب). سوداگران و این جمع تاجر است. (غیاث اللغات) (آنندراج). بازرگان و بازرگانان و در زبان فارسی کلمه تجار، گاه بمعنی بازرگان استعمال میکنند و نوعاً بیشتر اوقات جمعهای تازی را مانند اسم عام استعمال مینمایند. (ناظم الاطباء) ، می فروش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به مادۀ قبل و تجر و تاجر شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تجّار. تجر. تجر. جمع واژۀ تاجر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازرگان. (منتهی الارب) :
بدان ره اندر معروف شهرهایی بود
تهی ز مردم و انباشته ز مال تجار.
فرخی (دیوان ص 63).
، می فروش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به تجر و مادۀ بعد و تاجر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تجزروا فی القتال، بمعنی اجتزروا فی القتال است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کشتن در رزمگاه و پاره پاره نهادن کشته را برای درندگان
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مجزر. جای شتر کشتن (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مجزر و مجزره. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجزر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
همدیگر نظر کردن به دنبال چشم. (منتهی الارب) (آنندراج). همدیگر را بدنبال چشم نظر کردن (ناظم الاطباء). یکدیگر را بانظر عداوت و بغض نگریستن. (از متن اللغه). یکدیگر رابا گوشۀ چشم نگریستن. (از اقرب الموارد). یکدیگر با گوشۀ چشم با اعراض و غضب نگریستن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم دشنام دادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجازر، با یکدیگر بدی کردن بقول و فعل. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تجازی دین بر کسی، تقاضای وام خود کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقاضای وام کردن. (آنندراج) : و کذلک تجازی بدینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاداش عمل خواستن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
همسایگی کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر همسایگی کردن. (دهار) (ترجمان عادل بن علی) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (آنندراج). با یکدیگر همسایه بودن. (فرهنگ نظام) ، در زنهار یکدیگر درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در پناه هم درآمدن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تظاهر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خود را به چیزی آشکار کردن. (فرهنگ نظام) : تجاهر بفسق، تظاهر بدان، ظاهر و آشکار شدن در محضر عام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تنگ کردن یک چشم را تا نگاه تیز شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنگ کردن پلک چشم را تا نگاه تیز شود. (اقرب الموارد) (آنندراج). تنگ کردن پلک چشم و بهم آوردن، تیز نگریستن را. (قطر المحیط). به گوشۀ چشم نگریستن. تنگ چشم نشان دادن خود را. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجاسر
تصویر تجاسر
گردنکشی نمودن، خیرگی نمودن، دلیر شدن بر کسی، بی پروائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانها، تاجرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجاور
تصویر تجاور
همسایگی، همسایه بودن با یکدیگر همسایگی کردن، همسایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجاهر
تصویر تجاهر
تظاهر، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجازی
تصویر تجازی
تجاری (درست) بازاری سودایی وامخواهی، پاداشخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجاسر
تصویر تجاسر
((تَ سُ))
دلیری کردن، گستاخی کردن، سرکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجاور
تصویر تجاور
((تَ وَ))
همسایه و مجاور بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجاهر
تصویر تجاهر
((تَ هُ))
آشکار کردن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجار
تصویر تجار
((تُ جّ))
جمع تاجر، بازرگانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانان، سوداگران
فرهنگ واژه فارسی سره
تظاهر کردن، ظاهرشدن، آشکار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری، دلیری کردن، گستاخی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازرگانان، تاجران، سوداگران، اغنیا، پولداران، ثروتمندان
متضاد: فقرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد