تجّار. تجر. تجر. جمع واژۀ تاجر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازرگان. (منتهی الارب) : بدان ره اندر معروف شهرهایی بود تهی ز مردم و انباشته ز مال تجار. فرخی (دیوان ص 63). ، می فروش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به تجر و مادۀ بعد و تاجر شود
تُجّار. تَجَر. تُجُر. جَمعِ واژۀ تاجر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازرگان. (منتهی الارب) : بدان ره اندر معروف شهرهایی بود تهی ز مردم و انباشته ز مال تجار. فرخی (دیوان ص 63). ، می فروش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به تجر و مادۀ بعد و تاجر شود
جمع واژۀ تاجر، بازرگان. (منتهی الارب). سوداگران و این جمع تاجر است. (غیاث اللغات) (آنندراج). بازرگان و بازرگانان و در زبان فارسی کلمه تجار، گاه بمعنی بازرگان استعمال میکنند و نوعاً بیشتر اوقات جمعهای تازی را مانند اسم عام استعمال مینمایند. (ناظم الاطباء) ، می فروش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به مادۀ قبل و تجر و تاجر شود
جَمعِ واژۀ تاجر، بازرگان. (منتهی الارب). سوداگران و این جمع تاجر است. (غیاث اللغات) (آنندراج). بازرگان و بازرگانان و در زبان فارسی کلمه تجار، گاه بمعنی بازرگان استعمال میکنند و نوعاً بیشتر اوقات جمعهای تازی را مانند اسم عام استعمال مینمایند. (ناظم الاطباء) ، می فروش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به مادۀ قبل و تجر و تاجر شود
کره اسب، برای مثال آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی - ۳۰۷)، بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته اند، منسوب به تخارستان مثلاً اسب تخاری
کره اسب، برای مِثال آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی - ۳۰۷)، بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته اند، منسوب به تخارستان مثلاً اسب تخاری
اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته اسب تخاری. توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجمه گرجی آمده در چاپهای فارسی منظومه مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (تجاره) تحریف شده
اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته اسب تخاری. توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجمه گرجی آمده در چاپهای فارسی منظومه مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (تجاره) تحریف شده