جدول جو
جدول جو

معنی تثبیج - جستجوی لغت در جدول جو

تثبیج(اِ)
فعلی مشوش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). کاری مشوش کردن. (ناظم الاطباء). مشوش کردن فعلی. (زوزنی) ، تعمیه نمودن درسخن و خط، و بیان ناکردن آن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گذاشتن شبان عصا را بر پشت و هر دو دست را بدان بند کردن و آویختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تثبﱡج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تثبیت
تصویر تثبیت
ثابت کردن، پابرجا ساختن، برقرار گردانیدن، پایدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گردآوردن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در زندگانی کسی (را) درود و ثنا گفتن. (تاج المصادر بیهقی). مدح کردن کسی را و ثنا گفتن بر او در زندگی وی. (از قطر المحیط). ثنا گفتن بر مرد در زندگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، اصلاح کردن چیزی. (از قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، افزودن، تمام کردن، بزرگ داشتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شکایت از حال ونیاز خود کردن. (شرح قاموس). شکایت حال و حاجت خود پیش کسی بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بر خوی پدر رفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دوام کردن بر چیزی. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته بودن در کاری. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، یاری خواستن. (منتهی الارب) (شرح قاموس) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدی کردن. (از قطر المحیط) (از شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نیکوئی کردن. (از قطر المحیط) (از شرح قاموس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از لغات اضداد است. (قطر المحیط) (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَزَ وُ)
آماسیدن پستان ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآماهیدن. (تاج المصادر بیهقی). توریم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مزین ساختن باران زمین را به نبات. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، آراسته و نیکو ساختن چیزی را. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مزین ساختن اطراف جامه به دیبا. (متن اللغه). مزین ساختن طیلسان به دیبا. (اقرب الموارد) ، تحبیر شاعرقصیده را. (از متن اللغه). و آن عبارتست از اینکه در مدح یا ذم یا غیر اینها الوان را ذکر نمایند و معنی حقیقی آنها مراد نباشد... چنانکه در شعر خاقانی:
دندان نکنی سفید تا لب
از تب نکنم کبود هر دم.
دندان سفید کردن کنایه از خندیدن و لب کبود کردن کنایه از شدت تب نمودن است. چنانکه در ابیات مسعودسعد:
فلک در سندس نیلی، هوادر چادر کحلی
زمین در فرش زنگاری، که اندر حلّۀ خضرا
زمین خشک شد سیراب و باغ زرد شد اخضر
هوای تیره شد روشن، جهان پیر شد برنا.
و در ابیات رودکی:
همیشه تا بود از لاله کوه شنگرفی
همیشه تا بود از سبزه باغ زنگاری
سر تو بادا چون موردبرگ باسبزی
رخ تو بادا چون لاله برگ کهساری.
(هنجار گفتار صص 232- 233).
و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر جای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بر جای داشتن. (ترجمان عادل بن علی) (مجمل اللغه). ثابت گردانیدن و برجای داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برقرار داشتن و ثابت گردیدن. (آنندراج). چیزی را ثابت قرار دادن. (از قطر المحیط) : عهدنامه نبشتم بدین تثبیت و قاعده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132) ، نیک شناختن چیزی را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازداشتن از حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حبس کردن چیزی بر کسی. (از قطر المحیط). حبس کردن. (شرح قاموس). حبس کردن چیزی را. (تاج العروس ج 3 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درنگی کردن. (ترجمان عادل بن علی). بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مشغول کردن و بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (از قطر المحیط) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تثبج الراعی بالعصاء، گذاشتن راعی عصا را بر پشت و هر دو دست را بدان بند کردن و آویختن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تثبیه
تصویر تثبیه
گرد آوردن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیت
تصویر تثبیت
بر جای بداشتن، ثابت داشتن، برقرار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیر
تصویر تثبیر
حبس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیط
تصویر تثبیط
درنگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیت
تصویر تثبیت
((تَ))
پابرجا کردن، آهستگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثبیط
تصویر تثبیط
((تَ))
توقف کردن، درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
اثبات، استقرار، استواری، برقراری، تحکیم، ثابت سازی، استوار داشتن، برقرار کردن، برجای داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چسبندگی، تحکیم
دیکشنری اردو به فارسی