جدول جو
جدول جو

معنی تثبیت - جستجوی لغت در جدول جو

تثبیت
ثابت کردن، پابرجا ساختن، برقرار گردانیدن، پایدار کردن
تصویری از تثبیت
تصویر تثبیت
فرهنگ فارسی عمید
تثبیت
(اِ)
بر جای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بر جای داشتن. (ترجمان عادل بن علی) (مجمل اللغه). ثابت گردانیدن و برجای داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برقرار داشتن و ثابت گردیدن. (آنندراج). چیزی را ثابت قرار دادن. (از قطر المحیط) : عهدنامه نبشتم بدین تثبیت و قاعده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132) ، نیک شناختن چیزی را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تثبیت
بر جای بداشتن، ثابت داشتن، برقرار داشتن
تصویری از تثبیت
تصویر تثبیت
فرهنگ لغت هوشیار
تثبیت
((تَ))
پابرجا کردن، آهستگی کردن
تصویری از تثبیت
تصویر تثبیت
فرهنگ فارسی معین
تثبیت
اثبات، استقرار، استواری، برقراری، تحکیم، ثابت سازی، استوار داشتن، برقرار کردن، برجای داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تثبیت
چسبندگی، تحکیم
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تثبت
تصویر تثبت
درنگ، تامل، پابرجا بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تربیت
تصویر تربیت
پروردن، پروراندن، پرورش دادن، ادب و اخلاق به کسی یاد دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بازداشتن از حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حبس کردن چیزی بر کسی. (از قطر المحیط). حبس کردن. (شرح قاموس). حبس کردن چیزی را. (تاج العروس ج 3 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ / تِمْ)
درخت رسته، خرد باشد یا کلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درنگی کردن. (ترجمان عادل بن علی). بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مشغول کردن و بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (از قطر المحیط) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآوردن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در زندگانی کسی (را) درود و ثنا گفتن. (تاج المصادر بیهقی). مدح کردن کسی را و ثنا گفتن بر او در زندگی وی. (از قطر المحیط). ثنا گفتن بر مرد در زندگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، اصلاح کردن چیزی. (از قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، افزودن، تمام کردن، بزرگ داشتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شکایت از حال ونیاز خود کردن. (شرح قاموس). شکایت حال و حاجت خود پیش کسی بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بر خوی پدر رفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دوام کردن بر چیزی. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته بودن در کاری. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، یاری خواستن. (منتهی الارب) (شرح قاموس) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدی کردن. (از قطر المحیط) (از شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نیکوئی کردن. (از قطر المحیط) (از شرح قاموس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از لغات اضداد است. (قطر المحیط) (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پروردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : چون بقدرت بیچون ترتیب تربیت و تربیت و تزتیت عالم امکان بدرجۀ رابع رسند. (درۀ نادره چ شهیدی ص 12) ، دست نرم بر انزلی بچه زدن تا بخواب رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
میرزا محمد علیخان تبریزی (1256- 1318 هجری شمسی). مردی فاضل و متتبع بود و کتاب خانه مفصل معتبری از کتب خطی و چاپی فراهم کرده... در اثناء جنگ جهانگیر اول 1914- 1918 میلادی آن مرحوم با جمعی ایرانیان مهاجر دیگر به برلین آمده بودند و راقم این سطور نیز در آن اوقات در آنجا بود و مدت سه چهار سال با هم معاشر بودیم، تولدش در ششم خرداد 1256 هجری شمسی در تبریز اتفاق افتاد و دربیست وششم یا بیست ویکم یا بیست وهفتم دیماه سنۀ 1318هجری شمسی مطابق بیست ویکم یا بیست ودوم جمادی الاّخر سنۀ 1358 هجری قمری در تهران فوت کرد. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجلۀ یادگار سال 3 شمارۀ 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تربیه. پرورانیدن. (تاج المصادر بیهقی). پروردن. (دهار) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). پروردن و آموختن، وبا لفظ دادن و کردن مستعمل. (آنندراج) :
بی تربیت طبیب رنجورم
بی تقویت علاج بیمارم.
مسعودسعد.
... و بمزیت تربیت و ترشیح مخصوص شدم. (کلیله و دمنه).
یزدانش زلعنت آفریده
وز تربیتش جهان پشیمان.
خاقانی.
خاک را زنده کند تربیت باد بهار
سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم.
سعدی.
دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. (گلستان). تربیت یکسان است ولیکن طبایع مختلف. (گلستان). فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد... تا بحدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگیست و حق تربیت، وگرنه بقوت ازو کمتر نیستم. (گلستان).
حقوق تربیتت را که در ترقی باد
زبان کجاست که در حضرتت فروخوانم ؟
صائب.
- باتربیت، باادب و بادانش. (ناظم الاطباء).
- بی تربیت، بی ادب. بی دانش. (ناظم الاطباء).
- تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش.
، تأدیب و سیاست. (ناظم الاطباء) :
اگر از سختی ایام شودآدم نرم
روی من تربیت سیلی استاد کند.
صائب.
رجوع به تربیه و ’تعلیم و تربیت’ شود، ترقی و برتری. (ناظم الاطباء)، احسان و تفقد نسبت به شاعر و دیگر زیردستان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : امیر [مسعود] وی [خواجه احمدحسن] را گرم پرسید و تربیت ارزانی داشت و به زبان نیکوئی گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). تا حضرت خلافت با وی [فضل بن ربیع] بسر رضا آمد... و امیدوار تربیت و اصطناع فرمود. (تاریخ بیهقی). و این تشریف که خلیفه فرمود بدو رسانید... و امیدوار دیگر تربیت ها گرداند. (تاریخ بیهقی). با آنکه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و تربیت خدمتکاران حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). هرکه هست بر اندازۀ تربیت ملک از او فایده بر تواند داشت. (کلیله و دمنه). تربیت پادشاه برقدر منفعت باید. (کلیله و دمنه).
گر یابد از تو تربیتی کان خاطرش
خندد ز قدر گوهر نظمش بر آفتاب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 60).
، غذا و روزی دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زمینی است یا آبی است بنی یربوع را یا بنی محل بن جعفر را، تیر کوتاه سطبربن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خشک شدن لب کسی از تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بسیار دفع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فعلی مشوش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). کاری مشوش کردن. (ناظم الاطباء). مشوش کردن فعلی. (زوزنی) ، تعمیه نمودن درسخن و خط، و بیان ناکردن آن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گذاشتن شبان عصا را بر پشت و هر دو دست را بدان بند کردن و آویختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تثبﱡج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ثُ)
پروردن. (تاج المصادر بیهقی). پروردن کودک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخت نشاندن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نبت اجلک بین عینیک، همیشه مرگ را جلو خود ببین. (از ناظم الاطباء). مرگ را در چشم خود غرس کن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تثبیط
تصویر تثبیط
درنگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیه
تصویر تثبیه
گرد آوردن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سه بنی سه خوانی باور ترسایی درباره پدر پسر و جان اشویی (روح القدس)، سه بخشی، سه شویی، سه پهلویی (پهلو بر ضلع) سه بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیت
تصویر تنبیت
نشاندن گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
پروردن پروراندن، آداب و اخلاق را بکسی آموختن، پرورش یا تربیت بدنی. پرورش بدن بوسیله انواع ورزش. یا تعلیم و تربیت. آموزش و پرورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبیت
تصویر ثبیت
دلاور پابر جا، توسن اسپ تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
ایستایی ایستا ماندن، درنگیدن پا برجا بودن، آهستگی کردن درنگ کردن، پایداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیت
تصویر تبیت
باز داشتن کسی را از حاجت او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیر
تصویر تثبیر
حبس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبت
تصویر تثبت
پابرجا بودن، آهستگی کردن، درنگ کردن، پایداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیت
تصویر تسبیت
((تَ))
سبب ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثبیط
تصویر تثبیط
((تَ))
توقف کردن، درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربیت
تصویر تربیت
((تَ یَ))
پروردن، ادب و اخلاق را به کسی آموختن، بدنی سازمانی که برنامه ریزی و اجرای امور ورزشی را بر عهده دارد، معلم مرکزی که دانشجویان را برای تدریس در مدارس یا دانشگاه ها آموزش می دهد، دانش سرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربیت
تصویر تربیت
پرورش، فرهیختن
فرهنگ واژه فارسی سره
پرورش، تادیب، تعلیم، تهذیب، فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت، پروراندن، پروردن، پرورش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آموزش
دیکشنری اردو به فارسی