بیماریی که مفارقت نکند از کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیماریی که اندک وامی گذارد و مفارقت نمی کند از شخص. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثباط شود
بیماریی که مفارقت نکند از کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیماریی که اندک وامی گذارد و مفارقت نمی کند از شخص. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثباط شود
به نبطیان مانستن و خود را منسوب کردن به آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برآوردن سخن را، آب بیرون آوردن از چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
به نبطیان مانستن و خود را منسوب کردن به آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برآوردن سخن را، آب بیرون آوردن از چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
مرغی است خاکستری رنگ که به دوپای خود آویزد و بانگ کند ببانگی که گویا می گوید: ’اءنا اموت اءنا اموت’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرغی است چون جوجۀ ماکیان که از پای، خود را آویزد وآواز کند. شباهنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برای تفعّل غیر از این مثالی نیست. (اقرب الموارد)
مرغی است خاکستری رنگ که به دوپای خود آویزد و بانگ کند ببانگی که گویا می گوید: ’اءَنا اموت اءَنا اموت’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرغی است چون جوجۀ ماکیان که از پای، خود را آویزد وآواز کند. شباهنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برای تِفِعِّل ْ غیر از این مثالی نیست. (اقرب الموارد)
به قهر و بندی گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتن کسی را به حبس و قهر. (از اقرب الموارد). به قهر و اسیری گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، به پارۀ گیاه رسیدن گوسپندان و شتابی کردن آنان در چرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قوی و توانا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توانا و فربه گردیدن. (از اقرب الموارد)
به قهر و بندی گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتن کسی را به حبس و قهر. (از اقرب الموارد). به قهر و اسیری گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، به پارۀ گیاه رسیدن گوسپندان و شتابی کردن آنان در چرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قوی و توانا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توانا و فربه گردیدن. (از اقرب الموارد)
تأنی و شتاب نکردن در امری و در رأیی. (از تاج العروس ج 1 ص 534). تأنی درامری. (از قطر المحیط). درنگ. (دهار) (ترجمان عادل بن علی) (کنزاللغات) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأنی و مشاورت و فحص کردن در امر و رایی. (از المنجد) : آن همه وزر و وبال به بوالحسن عراقی و دیگران بازگشت اما هم بایستی که امیر رضی اﷲ عنه در چنین ابواب تثبت فرمودی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470). پادشاه را در همه معانی... تأمل و تثبت لازم است. (کلیله و دمنه). آخر مردصیقل به تثبت و تأنی از جوهر آهن ظلمانی بروزی چندآیینه میکند. (سندبادنامه ص 52). در این سیاست تأخیر کن تا من بحضرت شاه روم و مذمت تعجیل در سیاست و محمدت تأخیر و تأنی و تثبت بازنمایم. (سندبادنامه ص 146). در باب مصالح ممالک تأمل نموده شرایط تثبت و تدبر تقدم یافت. (جهانگشای جوینی). عقال تثبت از دست اختیار ایشان برود. (جهانگشای جوینی) ، بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (کنزاللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برقرار ماندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برقرار بودن. (فرهنگ نظام) : که چون سلطان گذشته شد امیر محمد جای وی نتواند داشت و از وی تثبتی نیاید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 137 و چ ادیب ص 131)
تأنی و شتاب نکردن در امری و در رأیی. (از تاج العروس ج 1 ص 534). تأنی درامری. (از قطر المحیط). درنگ. (دهار) (ترجمان عادل بن علی) (کنزاللغات) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأنی و مشاورت و فحص کردن در امر و رایی. (از المنجد) : آن همه وزر و وبال به بوالحسن عراقی و دیگران بازگشت اما هم بایستی که امیر رضی اﷲ عنه در چنین ابواب تثبت فرمودی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470). پادشاه را در همه معانی... تأمل و تثبت لازم است. (کلیله و دمنه). آخر مردصیقل به تثبت و تأنی از جوهر آهن ظلمانی بروزی چندآیینه میکند. (سندبادنامه ص 52). در این سیاست تأخیر کن تا من بحضرت شاه روم و مذمت تعجیل در سیاست و محمدت تأخیر و تأنی و تثبت بازنمایم. (سندبادنامه ص 146). در باب مصالح ممالک تأمل نموده شرایط تثبت و تدبر تقدم یافت. (جهانگشای جوینی). عقال تثبت از دست اختیار ایشان برود. (جهانگشای جوینی) ، بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (کنزاللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برقرار ماندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برقرار بودن. (فرهنگ نظام) : که چون سلطان گذشته شد امیر محمد جای وی نتواند داشت و از وی تثبتی نیاید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 137 و چ ادیب ص 131)
در دامن چیزی کرده دربرگرفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دامن بر چیزی درپیچیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برداشتن چیزی را در ثبان (دامن). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دامن جامه را دوتا کرده آن را دوختن. (از قطر المحیط)
در دامن چیزی کرده دربرگرفتن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دامن بر چیزی درپیچیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برداشتن چیزی را در ثِبان (دامن). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دامن جامه را دوتا کرده آن را دوختن. (از قطر المحیط)
درنگی کردن. (ترجمان عادل بن علی). بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مشغول کردن و بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (از قطر المحیط) (آنندراج)
درنگی کردن. (ترجمان عادل بن علی). بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مشغول کردن و بازداشتن کسی را از کاری و بر تأخیر و درنگ داشتن او را. (از قطر المحیط) (آنندراج)
زدن شتر دست را بر زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شدت زدن کسی یا چیزی را. یقال: تخبط البعیر بیده الارض ، اذا ضربها. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تباه و ناقص عقل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تباه کردن. ناقص کردن. دیوانه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دیوانه کردن دیو مردم را. (آنندراج). به دیوانگی داشتن دیو کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مس کردن آزارآمیز و زدن شیطان کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس. (قرآن 275/2) ، ای کما یقوم المجنون فی حال جنونه اذا صرع فسقط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، او یتخبطه ، ای یفسده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بی بصیرت فارفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر گزاف و بیراه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
زدن شتر دست را بر زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شدت زدن کسی یا چیزی را. یقال: تخبط البعیر بیده الارض َ، اذا ضربها. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تباه و ناقص عقل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تباه کردن. ناقص کردن. دیوانه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دیوانه کردن دیو مردم را. (آنندراج). به دیوانگی داشتن دیو کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مس کردن آزارآمیز و زدن شیطان کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس. (قرآن 275/2) ، ای کما یقوم المجنون فی حال جنونه اذا صرع فسقط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، او یتخبطه ُ، ای یفسده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بی بصیرت فارفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر گزاف و بیراه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)