جدول جو
جدول جو

معنی تتریس - جستجوی لغت در جدول جو

تتریس
(اِ تِ)
با سپر کردن مرد را. (زوزنی). واداشتن او را به سپر گرفتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، پوشاندن مرد خود را به سپر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). سپر پیش داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سپربخشیدن بکسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تدریس
تصویر تدریس
درس دادن، درس گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتریک
تصویر تتریک
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضریس
تصویر تضریس
دندانه، هر چیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره، کنگرۀ سر دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعریس
تصویر تعریس
فرود آمدن کاروان در محلی که پس از اندکی استراحت حرکت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَبْ بُ)
محکم کردن بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تخصیص دادن برای خدمت خدا: کرس الاسقف البیعه و الاوانی و غیرها، خصصها لخدمه اﷲ فهو مکرس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَطْ طُ)
به ورس رنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و آن (ورس) نباتی باشد که به زعفران ماند. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به ورس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
محکم رای گردانیدن. (زوزنی). محکم رای کردن، آزمودن، آزموده کاری، حاکم گردانیدن کسی را در مال خویش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آواز دردادن کسی را. (از اقرب الموارد) ، شنوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برداشتن گمنامی از کسی و منتشرکردن ذکر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشهور ساختن عیب و نقص کسی را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رام و منقاد گردانیدن اسب را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ ی یَ)
قبایی که بطریق تاتار و از ابریشم یکدست تهیه کنند و حاشیۀ آن را با پارچۀ زرین تزیین نمایند. (دزی ج 1 ص 141)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لیله التعریس، شبی که آن حضرت در آن بخواب رفتند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اللیله التی نام فیها الرسول. (اقرب الموارد) :
مصطفی بیخویش شد زان خوب صوت
شد نمازش از شب تعریس فوت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به نعمت پروردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بستن در را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
استوار کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). محکم کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استوار کردن. (آنندراج) ، راست گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ترص المیزان، راست و متعادل ساخت ترازو را. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اندوهگین کردن. (تاج المصادر بیهقی). اندوهگین کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خاک آلود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (صراح اللغه) (اقرب الموارد) (آنندراج). خاک افشاندن بر چیزی و خاک آلود کردن آنرا. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خاک ساختن چیزی را. (قطر المحیط) ، پوشاندن سقف یا جز آن را بخاک. (قطر المحیط) ، بسیارمال گردیدن و بی نیاز شدن مرد چنانکه گوئی مال او بقدر خاک است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بسیارمال گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کم مال شدن وفقیر گردیدن چنانکه از شدت فقر خاک نشین شدن و از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کم شدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سبق گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبق دادن. (آنندراج) (غیاث اللغات). درس دادن کتاب. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تعلیم و گفتن درس و سبق. (ناظم الاطباء) : و با بوصادق در نشابور گفته که مدرسه ای خواهد کرد سخت به تکلف به سر کوی زنبیل بافان تا وی را آنجا بنشانده آید تدریس را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 206).
منصب تدریس خون گرید بدانک
فر عزالدین بوعمران نماند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 876).
منصب تدریس و تربیت فتوای دارالملک غزنه بدو آراسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 432)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
سیاه کردن باب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازنوشتن بر نوشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعادۀ کتابت بر مکتوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). نوشتن کتابتی نیمه زدوده بر جای آن. (یادداشت ایضاً) (از اقرب الموارد) ، مبالغت نمودن در زدودن نوشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
تعویه. (تاج المصادر بیهقی). در آخر شب فرود آمدن، هذا اکثر بخلاف اعراس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) ، ستون قرار دادن خانه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زن زاج را طعام ساختن. (زوزنی). برای زنی که زائیده باشد طعام ساختن. (آنندراج). طعام مهمانی ولادت پختن برای زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن زاج را طعام پختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نرم و آسان کردن زمین را. (از قطر المحیط). نرم کردن زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجرب و آزموده نمودن و استوار ومحکم ساختن جنگ کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت گرفتن زمانه مردمان را. (از اقرب الموارد) ، دندانه دندانه کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین) ، بدندان گزیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دندانه ای در یاقوت یا لؤلؤ یا چوب، گویند فی الیاقوته تضریس. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
آموزاندن -1 درس گفتن درس دادن -2 درس گویی، جمع تدریسات
فرهنگ لغت هوشیار
استحکامات، جرثقیل (جنگی) : پیز محمدخان با امیر محبت حاکم بلوچستا از قصر قند بحوالی بمپور رسیده بنای محاصره را گذاشتند و بساختن باستیان و انداختن توپ و خمپاره و پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند، توپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتریس
تصویر عتریس
ستمکار، پتیار (بلا) سختی رنج، فشار آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتریب
تصویر تتریب
خاک آلوده کردن گرد انگیختن، ناداری، دارندگی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتریح
تصویر تتریح
اندوهاندن اندوهگین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتریص
تصویر تتریص
استوا کردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریس
تصویر تبریس
نرم کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریس
تصویر تاریس
کشاورزی، کارگر گیری به کار گماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریس
تصویر تقریس
خنک کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی کردن واژگان بیگانه را به روش فارسی دگرکردن و آرشی جز آرش آن ها نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
دندانه دار کردن، دندانه دار پست و بلند ماهور -1 دندانه دارکردندندانه دندانه - کردن، ناهمواری بریدگی، هر چیز دندانه دار، جمع تضاریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضریس
تصویر تضریس
((تَ))
دندانه دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
((تَ))
درس دادن
فرهنگ فارسی معین