جدول جو
جدول جو

معنی تترس - جستجوی لغت در جدول جو

تترس
(اِ تِ)
سپردار شدن. (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تتریس، سپر پیش داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : تسترت بک من الحدثان و تترست من نبال الزمان. (اقرب الموارد). رجوع به تتریس شود
لغت نامه دهخدا
تترس
شتافتن
تصویری از تترس
تصویر تترس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تتری
تصویر تتری
تاتاری، از مردم تاتار، تهیه شده به وسیلۀ قوم تاتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نترس
تصویر نترس
بی ترس، بی باک، پردل، دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتره
تصویر تتره
تتربو، مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
خود را نگهداری کردن، خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتری
تصویر تتری
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترس
تصویر مترس
زنی که با مردی رابطۀ نامشروع دارد، معشوقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
نظر انداختن و خیره شدن به چیزی برای فهم آن، مطلبی یا امری را به زیرکی از روی نشانه و علامت فهمیدن، به فراست دریافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترس
تصویر مترس
مترسک، پیکره ای شبیه انسان از جنس سنگ، چوب یا پارچه که برای دور کردن جانوران در کشتزار برپا می کنند، دارای ارادۀ ضعیف و بی شخصیت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خود را ورس آلودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ عَ)
دوستی کردن با زن و فریفته گشتن بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوستی کردن با زن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طعام ولادت خود پختن زن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). طعام ساختن زائو برای خویشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فی المثل: تخرسی یا نفس لامخرّسه لک، برای مردی مثل زنند که خود به کار خویش پردازد، آنگاه که کسی را نیابد که بدان کار پردازد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
احتراس. خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (زوزنی). تحرس از چیزی، خود را پاس داشتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خود را از چیزی نگاه داشتن. (آنندراج). تحفظ. (قطر المحیط). احتراس. توقی و تحفظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
طرسوس، یکی از شهرهای باستانی آسیای صغیر که امروز ’تارسوس’ یا ’ترسوس’ نامیده میشود و آن در اناطولی (ایالت ادنه) واقع است، این شهر باستانی مرکز یا کرسی ’کیلیکیه’ بود و پس از تسلط سلوکیان این ناحیه راانطاکیه نامیدند، احتمال میدهند که این شهر بوسیلۀ ’ساردناپال’ پادشاه آشوربنا شده باشد، آنگاه بوسیلۀ ’آرژین ها’ اشغال گردید، این شهر از آن زمان وضعآرام و خوشی داشت تا آنگاه که بدست کوروش کوچک افتاد و غارت گردید، سپس اسکندر کبیر بر آن استیلا یافت، پس از مرگ اسکندر این شهر بدست سلوکیان افتاد ... : این شهر از جهت مکاتب فلسفی با اسکندریه و آتن رقابت می کرد ... کوروش (کوچک) سعی کرد که داخل کیلیکیه گردد، این راه بقدری تنگ است که فقط یک ارابه از آن می گذرد و برای قشونی که در مقابل خود اندک مقاومتی بیند، بسیار سخت و غیرقابل عبور است، می گفتند که ’سی ین نه زیس’ پادشاه کیلیکیه در این معبر برای دفاع کیلیکیه حاضر شده و کوروش بر اثر این خبر یک روز در جلگه بماند ... توضیح آنکه کوروش ببهانۀ اینکه میخواهد ملکه را با مستحفظین بکرسی کیلیکیه برساند ’منن’ را مأمورکرد که از بیراهه به کیلیکیه برود و سردار یونانی بی مانع به ’کرسی کیلیکیه’ رسیده راه کوروش را به این مملکت گشود، بر اثر این کار، کوروش از کوهستان سرازیر شده پس از طی 25 فرسخ به تارس رسید، پادشاه کیلیکیه در این شهر که رودی از میان آن می گذرد قصری داشت ولی او و مردم تارس، به استثنای آنهایی که میهمانخانه دار بودند فرار کرده بجاهای محکم کوهستانی رفته بودند، چون یکصد نفر از قشون ’منن’ در موقع عبور از کوهها بدست اهالی کیلیکیه کشته شده بودند سپاهیان این سردار برای کشیدن انتقام، شهر تارس و قصر پادشاه را غارت کردند ... کوروش از تارس در دو روز راه پیموده به رود ’پساروس’ رسید و بعد پنج فرسنگ دیگر راه رفته از رود ’پیراموس’ گذشت، عرض این رود یک استاد (185 متر) بود، از این رود پانزده فرسنگ راه را در دو روز پیموده به ایسوس آخرین شهر کیلیکیه درآمد (ایسوس در کنار خلیج اسکندرون که بدریای مغرب اتصال دارد واقع بود)، (ایران باستان ج 2 صص 1001-1005) ... وقتی که اسکندر از معبر مزبور یعنی دربند، یا چنانکه یونانی ها گویند دروازۀ کیلیکیه گذشت از طالع خود بی اندازه مشعوف گردید ... اسکندر راه کوروش کوچک را پیمود ... بدین ترتیب اسکندر از بندر مزبور گذشته وارد شهر تارس که کرسی کیلیکیه بود گردید، ایرانیها این شهر را تازه آتش زده رفته بودند ولی اسکندر ’پارمن ین’ را فرستاده بود که از حریق شهر ممانعت کند و خودش هم بزودی پس از آن دررسید و از حریق جلوگیری کرد، (ایران باستان ج 2 ص 1287) ... پس از آن اسکندر از تارس بیرون رفت و یک روز طی مسافت کرده به آن خیالن رسید، گویند این شهر را سارداناپال پادشاه آسور ساخته، دیوار و پی ها می نماید که این شهر محکم و بزرگ بوده در این جا مقبرۀ سارداناپال هنوز نمایان است و مجسمۀ شخصی روی بنا مشاهده می شود که دو دست خود را بهم می زند، در این جا کتیبه ایست به زبان آسوری، که گویند شعر است و مفادش چنین است: ’سارداناپال پسر آناسین داراکس شهر آن خیالن و تارس را دریک روز بنا کرد، ای رهگذرها بخورید، بیاشامید و عیش کنید، باقی همه خودنمایی است و بس ناپایدار’، (ایران باستان ج 2 ص 1291)، سلوکیان نه فقط در جاهایی که شهر یونانی نداشت شهرهایی بنا می کردند بلکه در آسیای صغیر هم که مهاجرین یونانی زیاد داشت باز مهاجرین مینشاندند، بنابراین شهرهایی موسوم به سلوکیه و انطاکیه در قسمت آسیای صغیر خیلی زیاد است، مثلاً سلوکیه کیلیکیه، ... ببعض شهرهای سابق هم اسم دیگر دادند مثلاً ’ادنه’ و ’تارس’ را انطاکیه نامیدند، (تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2115-2116)، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 206 و 2456 ’تارسوس’ و معجم البلدان ج 6 صص 38- 41ذیل کلمه ’طرسوس’ و نزهه القلوب چ اروپا ج 3 ص 250 و 269 و قاموس کتاب مقدس ص 580 و منتهی الارب و آنندراج (ذیل: طرسوس) و تاریخ سیستان ص 355، 356، 359 و فهرست مجمل التواریخ و القصص و عقد الفرید ج 7 ص 284 و به ’طرسوس’ و ’تارسوس’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَرْ رِ)
سپرپیش دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). سپردار و آن که سپر دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تترس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجرس
تصویر تجرس
سخن گفتن، تکلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترب
تصویر تترب
خاک آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
پاسداشت در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرس
تصویر تعرس
فریفتن بر زنان زنبارگی زندوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
فراست بردن، دانستن بعلامت و نشان، دریافت به زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارس
تصویر تارس
مرد با سپر سپر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نترس
تصویر نترس
گستاخ، دلیر، متهور، جسور، بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مول (معشوق زن) نشانده (گویش تهرانی) لنده (هراتی) نشمه (گویش یزدی) (فعل) دوم شخص مفرد از فعل نهی از ترسیدن خوف مکن، چوبی گنده که در پس در اندازند تا گشوده نگردد، فرهنگ نویسان نوشته اند: چوبی که بر سر گنگره های دیوار قلعه گذارند تا چون دشمن بپای دیوار رسد بر سرش زنند ولی از بیت ذیل ظاهرا برمیاید که بمعنی پیکره هایی است که بصورت سپاهیان آراسته بر بالای قلعه راست میکرده اند تامحاصران گمان کنند مستحفظان و نگهبانان قلعه اند: بدان حصار گروهی پناه کرده (برده) همی ز ترس قالب بی قلب (روح) چون مترس حصار، شکل انسان که از کاغذ مقوا پارچه حلبی و غیره سازند ودر مزرعه و جالیز نصب کنند تا پرندگان و جانوران ترسند و بمزرعه و جالیز نزدیک نشوند. معشوقه مجبوبه. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عترس
تصویر عترس
فشار آورنده، تنومد: مرد، شیر جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتری
تصویر تتری
پیاپی، متواتر، متفرق و پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترف
تصویر تترف
ناز زیست به ناز زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترع
تصویر تترع
بد خواهی بد یازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترح
تصویر تترح
اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارس
تصویر تارس
((رِ))
مرد با سپر، سپردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
((تَ حَ رُّ))
در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
((تَ فَ رُّ))
با هوشیاری دریافتن و فهمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترس
تصویر مترس
((مَ تَ))
مترسک، شکلی شبیه به انسان ساخته شده از چوب و پارچه که برای رماندن حیوانات زیانکار در کشتزارها نصب می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترس
تصویر مترس
((مِ رِ))
زنی که با مردی رابطه جنسی نامشروع دارد، معشوقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتری
تصویر تتری
((تُ یا تَ))
سماق
فرهنگ فارسی معین