جدول جو
جدول جو

معنی تبکوب - جستجوی لغت در جدول جو

تبکوب
(تَ)
ریچالی است که ازگوز مغز، و سیر و ماست کنند، ترش باشد:
بسنده نکردم به تبکوب خویش
بر آن شدم کز منش سیر بیش.
خجستۀ سرخسی.
(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 25)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتکوب
تصویر بتکوب
نوعی خوراک که از مغز گردو، شیر و ماست تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
ریچالی است که از گوزمغز و سیر و ماست و شبت سازند و خورند. (انجمن آرای ناصری) (از فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریچالی است که از مغز گوز و سیر و ماست کنند ترش باشد. (فرهنگ اسدی) (اوبهی). بتلوب. (برهان قاطع). نوع حلوائی است که با عسل و شیر ومغز گردو درست کنند. (از فرهنگ شعوری) :
بسنده نکردم به بتکوب خویش
بر آن شدم کز منش سیر بیش.
خجسته سرخسی.
بکنی و بخسم خورد وز آن شود مست و خراب
زاب تتماجی که باشد سرد و بی بتکوب و سیر.
سوزنی.
بر دشمن در او شد روز تیره و زغم
لوزینه در مذاقش بتکوب می نماید.
شمس فخری، از پی درآمدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بلغت اهل بربر دوایی است که آن را فرفیون خوانند، گزندگی جانوران را نافع است، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، مأخوذ از بربری، فرفیون، (ناظم الاطباء)، رجوع به تاکوت و فرفیون و فربیون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آچاری که از ماست و سیر و مغز گردکان سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
و کبکوبه، گروه بهم پیوسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بْ بو)
مهلکه. (قطر المحیط) (منتهی الارب). مهلکه وبیابان خطرناک. (ناظم الاطباء) ، آنچه که منطوی بود بر آن دنده ها مانند سینه، قلب. (از قطر المحیط) آنچه که منطوی باشد بر آن اضلاع. (منتهی الارب). آنچه که اضلاع بر آن محتوی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِعْ وِ)
مرکّب از: ’ب وب’، دروان گرفتن. (تاج المصادر بیهقی)، دربان گرفتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبوب
تصویر تبوب
مهلکه، بیابان خطرناک
فرهنگ لغت هوشیار
بدون توقف، یک راست، سریع، باسرعت زیاد، بلادرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد