جدول جو
جدول جو

معنی تبک - جستجوی لغت در جدول جو

تبک
(تَ)
در فرهنگ اسدی چ پاول هورن آمده: ’تبک، قز باشد که بجوراب و کلاه بافند. رودکی گفت:
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامۀ خانه بتبک فاخته گون آب.
(فرهنگ اسدی. چ هورن ص 67). و نیز رجوع به کتاب احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1050 شود. در فرهنگ اسدی چ اقبال این کلمه بصورت ’بتیک’ آمده، این چنین: ’بتیک، کژ باشد که بکلاه و جوراب کنند. رودکی گفت...’. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 279). و مرحوم دهخدا در یادداشتی نوشته اند: ’نمیدانم مراد از بتیک چیست و چگونه این شعر شاهد آن است. ’
لغت نامه دهخدا
تبک
ظرفی تخت و چوبین برای پاک کردن غلات
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتبک
تصویر اتبک
(پسرانه)
آتابک، نگاه دارنده، ادب آموزنده، پدربزرگ از نظر احترام، وزیر پادشاه، مربی کودک، آتابی، آتابای، در دوره قاجار لقبی که به وزیران داده می شد، آتا (پدر) + بیوک (بزرگ) در ترکی، لقب هر یک از پادشاهان مستقل که حکومت محلی داشتند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ببک
تصویر ببک
(پسرانه)
مردمک چشم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تباک
تصویر تباک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و فرمانروای جهرم در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تبت
تصویر تبت
سورۀ صد و یازدهم قرآن مشتمل بر پنج آیه و لعن بر ابولهب و زنش که پیغمبر اسلام را آزردند، لهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبش
تصویر تبش
تابش، گرما، گرمی، فروغ، پرتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتبک
تصویر بتبک
یک خوشۀ کوچک که جزء خوشۀ بزرگ است، خوشۀ کوچکی از انگور یا خرما که بیش از چند دانه نباشد، پتپک، تلسک، پپتک
فرهنگ فارسی عمید
ضبطی دیگر از ببتک. پاره ای از خوشۀ انگور و خوشۀ خرما بود که چند دانه مانند خوشۀ کوچک یکجا جمع آمده باشد و آن را به زبان قزوینی ازغ گویند. (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به ببتک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پگاه خاستن. (تاج المصادر بیهقی) ، تقدم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پیش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیش رفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبکم کلام بر کسی، بند گردیدن سخن بر او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درماندن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکی از ایلات ترک که استندار جلال الدوله اسکندر 731- 761 هجری قمری) آنان را به ری و شهریار کوچ داد. رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ص 152 و ترجمه آن ص 202 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در کلام، آمیختن سخن را. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخن درهم آمیختن. (آنندراج) ، بناز خرامیدن. (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تنعﱡم. (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فروگرفتن کسی را به زدن و دشنام و قهر. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرفتن چیزی را به غنیمت. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، درهم آمیختن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معارضۀ چیزی به چیزی مانند شتر به آزوقه. (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
فرخنده گرفتن، مبارک شمردن فرخندگی همایونی پاره فرخنده دانستن -1 همایون داشتن خجسته داشتن مبارک شمردن، برکت یافتن برکت داشتن، خجستگی میمنت، خجسته، جمع تبرکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکم
تصویر تبکم
درماندن در سخن ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبو
تصویر تبو
غزا کردن و غنیمت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه
تصویر تبه
نابود، فاسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبش
تصویر تبش
گرما و گرمی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبع
تصویر تبع
پیروی کردن، تبعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبل
تصویر تبل
دشمنی، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبن
تصویر تبن
شوره زار و زمین بی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبد
تصویر تبد
کرک
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است از فولاد که با آن چوب درخت را می شکنند، شکستن، هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبت
تصویر تبت
کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباک
تصویر تباک
از سر و کول هم بالا رفتن، بر هم نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبب
تصویر تبب
هلاکی، مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاک
تصویر تاک
درخت انگور درخت انگور مو: (تاک رز بینی شده دینار گون پرنیان سبز او زنگار گون) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تفنگ چوب در از میان خالی که با گلوله گلی و زور نفس بدان گنجشک و مانند آن رازنند، تفنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزک
تصویر تزک
تعلیم و تربیت ترکی تزکش تیر دان، سامان ترکی سامان، آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترک
تصویر ترک
رخنه، شکاف و بمعنی مصغرتر و تر و تازه هم گویند هلش
فرهنگ لغت هوشیار
در هم سخنی، دشنامگویی، پروه گیری (پروه غنیمت چیزی را گویند که در تاخت و تاز از چنگ دشمن بیرون آورند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبک
تصویر آبک
جیوه، سیماب، آبق، زیبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکر
تصویر تبکر
تقدم، پیش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
زیر اندازی که از پشم یا پنبه آکنده است و آنرا روی زمین یا روی تختخواب اندازند و بر آن دراز کشند و بخوابند نهالی بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبک
تصویر آبک
آبق
فرهنگ واژه فارسی سره