نکاح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرود آمدن و مقیم شدن در آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جا دادن و فروآوردن کسی را بجایی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
نکاح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرود آمدن و مقیم شدن در آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جا دادن و فروآوردن کسی را بجایی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
اندیشیدن در کارو نگریستن پایان آن و در جواب تعجیل نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نگریستن در کار و اندیشیدن در ظروف و پایان آن. (از المنجد). رجوع به تروئه شود
اندیشیدن در کارو نگریستن پایان آن و در جواب تعجیل نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نگریستن در کار و اندیشیدن در ظروف و پایان آن. (از المنجد). رجوع به تروئه شود
تسوئه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد). عیب کردن کسی را و منسوب به بدی نمودن و بد گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن کسی را (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عیب کردن کسی را بر عملی و توبیخ کردن. (از المنجد) ، بدی کردن: ان اسأت فسؤی ٔ علی، یعنی اگر بد کنم بگو که بدکردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افساد. (المنجد). و رجوع به تسوئه و تسویه شود
تسوئه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد). عیب کردن کسی را و منسوب به بدی نمودن و بد گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن کسی را (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عیب کردن کسی را بر عملی و توبیخ کردن. (از المنجد) ، بدی کردن: ان اسأت فسؤی ْٔ علی، یعنی اگر بد کنم بگو که بدکردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افساد. (المنجد). و رجوع به تسوئه و تسویه شود
در بابش نشاندن. (تاج المصادر بیهقی). باب باب کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبویب کتاب، تقسیم آن به ابواب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). باب باب قرار دادن کتاب و نوشته. (فرهنگ نظام) : یقال ابواب مبوّبه کما یقال اصناف مصنفه. (منتهی الارب). و سلکت فی ترتیبه و تبویبه مسلکاً غریباً. (مقدمۀ ابن خلدون چ بهیه ص 4)
در بابش نشاندن. (تاج المصادر بیهقی). باب باب کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبویب کتاب، تقسیم آن به ابواب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). باب باب قرار دادن کتاب و نوشته. (فرهنگ نظام) : یقال ابواب مبوّبه کما یقال اصناف مصنفه. (منتهی الارب). و سلکت فی ترتیبه و تبویبه مسلکاً غریباً. (مقدمۀ ابن خلدون چ بهیه ص 4)