جدول جو
جدول جو

معنی تبویش - جستجوی لغت در جدول جو

تبویش(اِ رَ)
جمع کردن قوم را، درهم آمیختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبویش
جمع کردن قوم را
تصویری از تبویش
تصویر تبویش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبویب
تصویر تبویب
باب باب کردن کتاب یا نوشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشویش
تصویر تشویش
آشفتگی، بی آرامی، درهم کردن، به هم زدن، پراکندن، شوریده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سست شدن در کاری. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار گردآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ ظَ)
دمیدن در بوق. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
به شاش داشتن. (اقرب الموارد). شاشانیدن: فی القاثاطیر و استعمالها فی التبویل و الزرق. (قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 268)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیش اﷲ وجهه، سپید و نیکو گرداند خدا روی او را. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
آشکار گردیدن درخش خدرگ به وزیدن باد بر آن: وبش الجمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درآویختن قوم در کاری از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعلق قوم در امری از هر مکان، گرد آمدن جمیع قبائل مختلف برای جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
نوید دادن. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). نوید فرادادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). و فی الحدیث: فیقول اﷲ یا محمد نوش العلماء الیوم فی ضیافتی. (اللسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَت ت)
امروز و فردا کردن غریم خود را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از بیخ بریدن شرم مرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : طوش الذکر، خصاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نکاح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرود آمدن و مقیم شدن در آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جا دادن و فروآوردن کسی را بجایی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
در بابش نشاندن. (تاج المصادر بیهقی). باب باب کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبویب کتاب، تقسیم آن به ابواب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). باب باب قرار دادن کتاب و نوشته. (فرهنگ نظام) : یقال ابواب مبوّبه کما یقال اصناف مصنفه. (منتهی الارب). و سلکت فی ترتیبه و تبویبه مسلکاً غریباً. (مقدمۀ ابن خلدون چ بهیه ص 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثَ)
ابتیاج. (منتهی الارب). نیک درخشیدن برق. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
کم و اندک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تَ ن ن)
درآمیختن مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درآمیختن سخن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فتنه و اختلاف افتادن میان قوم: هوّش بینهم، افسد و منه قیل: هذا یهوش القواعد، ای یخلطها. (از اقرب الموارد از لسان العرب) ، گرد وخاک آوردن باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و قول الراجز: قد هوشت بطونهاو احقوقفت، ای اضطربت من الهزال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بوئیدن و احساس بو. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درهم آمیختن قوم. (قطر المحیط). درهم آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ ضَ)
بوص آوردن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنی البوص و هو ثمر نبات. (اقرب الموارد) ، کلان سرین شدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، صاف رنگ گردیدن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیش افتادن در مسابقه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درگذشتن اسب در رهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بویش
تصویر بویش
بوئیدن و احساس بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوی
تصویر تبوی
نکاح کردن، فرود آمدن و مقیم شدن در آن، جا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبویب
تصویر تبویب
بخش بخش کردن باب باب کردن کتاب و نوشته تقسیم کردن کتاب بفصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبویت
تصویر تبویت
باب باب کردن کتاب یا نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهویش
تصویر تهویش
فتنه و اختلاف افتادن میان مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویش
تصویر تنویش
نوید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویش
تصویر تشویش
پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویش
تصویر تشویش
((تَ))
شوریده کردن، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبویب
تصویر تبویب
((تَ))
باب باب کردن کتاب و نوشته، تقسیم کردن کتاب به فصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشویش
تصویر تشویش
نگرانی
فرهنگ واژه فارسی سره
آشوب، اضطراب، بیم، پریشانی، ترس، دغدغه، دل شوره، دل واپسی، قلق، ناراحتی، نگرانی، واهمه
متضاد: آرامش، سکون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استشمام، بوییدن
متضاد: چشش، چشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد